یادداشت بارانِ‌شبانه

نام کتاب و
        نام کتاب و طراحی جلد ممکنه باعث بشه فکر کنید که با یه کتاب فانتزی رو به رو هستید. ولی باید بگم که به نظر من ژانر این کتاب فانتزی نیست. اگرچه شما به واسطه‌ی قصه‌های سولویگ تا حدودی با اساطیر اسکاندیناوی سر و کار دارید و با رئالیسمی مواجه هستید که در قالب تمثیل جا میگیره.
بیاید از سولویگ حرف بزنیم! سولویگ یه برادر کوچیک‌تر و یه خواهر بزرگ‌تر از خودش داره. خواهری که زیباییِ خیره کننده‌ای داره و برادری که وارث تاج و تخت و پادشاهی پدرشه. اما سولویگ؟ خب اون دخترِ وسطیِ پادشاهه ، فردی که نه به اندازه‌ی خواهرش زیباست و نه مثل برادرش وجودش حیاتیه! همه‌ی اینا باعث شده که توجه‌ها کمتر روی شاهزاده خانومِ معمولیِ ما باشه. همچنین باعث شده اون فکر کنه که سودی برای خاندان سلطنتی نداره و بود و نبودش تأثیر چندانی نداره.
پدر سولویگ درگیر جنگ با پادشاهی به نام" گانلانگ" شده؛ و برای در امون موندن جون فرزندانش اون‌ها رو به همراه چند تن از جنگجو‌ها و خدمتگزارای مورد اعتمادش به قلعه‌ای در حاشیه‌ی یه آبدره می‌فرسته.
روزای اول زندگی در قلعه برای همه سخت و طاقت‌ فرساست. فصل زمستونه ، هوا سرده و آذوقه‌ای که افراد با خودشون به قلعه آوردن تا آخر زمستون دووم نمیاره. 
توی این قلعه اتفاقات زیادی میفته؛ مهربونی ، خشم ، ناراحتی ، خوشحالی ، خیانت به وسیله‌ی نزدیک‌ترین افراد پادشاه و .. در هم آمیخته میشه. اما اون کسی که در مقابل سختی‌ها دووم میاره و حواسش به همه چیز و همه کس هست ، سولویگه. سولویگ دختر وسط پادشاه ، که نه زیباییِ خواهرش رو داره و نه قدرتِ برادرش ، اما ویژگی‌ای که داره اون رو از همه متمایز می‌کنه ، و اون ویژگی شجاعته! سولویگ اتفاقاتی رو که میفته در دل قصه‌هایی که برای بقیه تعریف می‌کنه انعکاس میده و به شکل تمثیل در میاره. قصه‌هایی که گرچه واقعیت ندارن ، اما در اون‌ها مفاهیمی وجود داره که با اتفاقات زندگی پیوند میخوره و با هیچ چیز قابل مقایسه نیست.
و همون‌طور که در یکی از صفحات ابتدایی کتاب نوشته شده سولویگ این بار شما رو دعوت میکنه تا به قصه‌‌ی خودش که در اون قصه‌های نهفته‌ی دیگه‌ای وجود داره ، گوش بدید:
"به من گوش فرا دهید که قصه‌های بی‌شماری برای گفتن دارم..."
      
58

11

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.