یادداشت

setayesh

setayesh

1403/6/28

زندگی زیباست
        حال عجیبی بود خواندن این کتاب
انگار لحظه لحظه همراه مرتضی آوینی و اکیپ روایت فتح‌اش بودم
بالا و پایین‌شان را درک کردم.
گم شدن شهید میان انبوه نظریات فلسفی غربی و اداهای روشنفکر مآبانه‌اش؛
بازگشتن به خودش و قرار گرفتن در مسیر سبز انقلاب اسلامی؛
جهاد رفتن و بیل زدنش؛ دوربین دست گرفتنش؛
گریه‌های از روی دلتنگی‌اش؛ خنده‌ها و حمایت کردن‌هایش؛
مدهوش امام بودنش، ولایت پذیری‌اش؛
و هر لحظه از زندگی شهید مرا به آن دوران نزدیک می‌کرد
حال منِ دهه هشتادی هم دلتنگ امام شده‌ام
حال من هم می‌توانم تلخی پذیرش قطعنامه و نوشیدن جام زهر را احساس کنم.
انگار من هم در حسینیه حاج همت نماز خانده‌ام و در دهلاویه جامانده‌ام.
من هم روی رمل های گرم فکه خوابیده ام و به آسمان آبی‌اش چشم دوخته‌ام.
انگار ۲۲ فروردین ۱۳۷۲ است و چشم دوخته ام به تابوت‌های سه رنگ‌شان و پشت سره امامِ زمانه قامت بسته‌ام برای نماز...
      
9

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.