یادداشت هانیه
1400/7/12
بعد از شاهکار قیدار طرفداران امیرخانی تشنه و منتظر اثر فوقالعادهای دیگر بودند، اما قهرمان بودن دشوارتر از قهرمان شدن است. از لحاظ ساختاری رهش کمی دورتر از فضای قیدار یا بیوتن و من او است و وجه داستانی کمرنگتری دارد. بیشتر دارای حالتی بینابینی ست که نه داستان است، نه جستار و نه متن یک سخنرانی که مثلا به مناسبت روز قلم در دانشکدهی معماری فلان دانشگاه منعقد شده باشد. هیچیک از اینها نیست و همهی اینها هست. رهش را شخصا نقد نامنسجم امیرخانی به وضع و حال آشفتهی تهران و کلانشهرها میبینم که با کمی زور و لگد در دهان شخصیت اصلی داستان (!) ، لیا، ایلیا و ارمیا چپانده شده. لیا زن جوانی ست که معماری خوانده و در دانشگاه با همسرش علا آشنا شده. حاصل ازدواج لیا و علا ایلیا پسر کوچک آنها ست و مقدار نسبتا زیادی اختلاف نظر و بحرانهایی که بارشان به تنهایی روی دوش لیا قرار گرفته. علا هیچ نقشی در تلاشهای لیا برای با دندان با کردن گرههای کور زندگی و کار و دغدغهشان ندارد؛ نمونهی مرد سنتی منفعلی که یک گوشه نشسته و به جای برداشتن بار مشکلات از دوش شریک زندگیاش، سعی دارد به او بفهماند که اساسا مشکلی وجود ندارد و هر چه که هست حاصل بزرگنمایی ذهن لیا ست. لیا اما به این سادگی از سنگر عقاید و آرمانهایش عقبنشینی نمیکند و همین موجب تشدید تنشهای زندگی مشترکش میشود. ایلیا پسر کوچکی ست که نقش پررنگی در سیر اتفاقات رهش دارد اما گاهی حرفهای گندهای که میزند که مخاطب را شوکه میکند. ار میا هم پیامبر داستان است که بدون او پازل رهش تکمیل نمیشد. "از جسم ببرانید و بر جسمش بخورانید" عبارتی ست که در فصل چهارم زیاد به چشم میخورد. البته راوی در قسمتهای دیگر از نقل قولهای قرآنی بهرهی زیادی برده اما گویی این عبارت مبین نگاه امیرخانی به رابطهی تهران و شهرداری آن است. شهرداری در رهش نهاد شیطانی و کثیفی نمایانده شده که سراسر پر است از متملقان وراج بیهنر که تنها کارشان امضای موافقتنامهی ساخت برجهای عظیم الجثه، خراب کردن هویت شهر و دور هم جمع شدن و مدح یکدیگر را گفتن است. جلاد این عبارت همان شهرداری ست که گوشت تن شهر را میبرد و به خودش میخوراند. از دید امیرخانی تهران در خودش تجزیه شده و مرده، تنها لاشهای بیجان از آن باقی مانده که نفسهای آخرش را زیر مشت و لگد سودجویان میکشد. بیست و یک آبان نود و هشت در کافه بهشت دانشگاه شهید بهشتی در نشستی شرکت کردم با حضور جناب امیرخانی. فرصتی بود تا چند تا از سوالهایم را دربارهی رهش بپرسم. متاسفانه از آن جلسه یک برگ سوال نامفهوم مانده با یک ویس سه ساعته که کاش میشد راجع بهاش بنویسم. :)) -اسبها از دو روز قبل ش سم میکوبانند. سگها دندان به هم میسایند. شب ش گربهها خرناس میکشند. کبوترها بی قراری میکنند و نصف شب تو لانه در جا بال میزنند. قزل آلاها عوض این که بالا بیایند، خودشان را رها میکنند در مسیر پایین دست رود. ماهیهای آکواریوم اما همان جور مثل ابله با لبهای بی صدا میگویند «یو» و از دهانشان حباب بیرون میدهند. من اما یقین دارم که مردها فقط ظرف میشکانند. -بابا علا، مامان لیا، شب عالیا. :))
(0/1000)
سید حسین مرکبی
1400/7/12
0