یادداشت پواد پایت

فیلم  ساختن
        برای من کتاب بالینی بود به معنای واقعیش. انگار شب‌ها قبل از خواب، درست آن لحظه‌ای که احساس می‌کردم دیگر برای آرزوهای نوجوانیم کاری نمی‌کنم و غرق شده‌ام در روزمرگی بزرگسالی، کتاب را باز می‌کردم، چند صفحه‌ای می‌خواندم و  بعدش احتمالا با لبخند محوی می‌خوابیدم. خواندش برای من انگار گپ زدن با کسی بود که زندگیش را دقیقا بر اساس آرزوهای دست نیافتنی تو تنظیم کرده و حالا که به پیری رسیده، دارد خاطراتش را می‌ریزد بیرون که خودش را خالی کند، و در کنارش برخی تجربیاتش را به جوانک دلقکی که روبرویش نشسته منتقل کند. انگار کارگردانی که دوستش دارم در سالهای آخر عمرش نشسته پشت میز کافه‌ای دنج و سیگاری روشن کرده و پراکنده هر چی به ذهنش می‌آید را می‌گوید.

سیدنی لومت یکی از پنج کارگردانی‌ست که تقریبا کارهایشان را می‌پرستم. از همان ۱۲ مرد خشمگین معروفش گرفته تا کارهای کمتر دیده‌شده‌اش. سبک کارگردانی‌اش در دوره‌ای که هالیوود هر سال مسیر ادایی شدن را سریع طی می‌کرده، امید آدم به فیلم مستندگونه و قاب‌بندی‌های ساده و تمیز را زنده نگه می‌دارد. امید می‌دهد که هنوز پلات‌های خلوت و اصولی را با تدوین تمیز و بدون ادعا بسازی، خروجی خوب خواهی داشت. در مجموع، این کتاب من را برد درون ذهن کارگردان محبوبم و نشانه‌هایی برایم داشت که بهتر فهمیدم آن خروجی‌های قوی، محصول چه نگاه و چه ذهنی هستند.

کتاب پراکنده‌ست. یک ساختار کلی نظم دهنده دارد اما در هر کدام از بخش‌هایش نویسنده هر چی دلش خواسته گفته. بیشتر از تجربیاتش، گاهی هم از نکات فنی، گاهی هم توصیه به بقیه. همین احتمالا باعث می‌شود جاهایی از خواندنش با خودت بگویی «خب که چی؟» و گاهی هم باعث می‌شود از همین شلوغی و پراکندگی و طبیعی‌ماندن مسیر فکری ( و محدود نکردنش به ساختار کتابی) لذت ببری.
بعد از هر چند صفحه‌خواندنش، دلم می‌خواهد بروم و سرپیکو را دوباره ببینم، یا بعدازظهر سگی یا حتی برای بار دهم همان دوازده مرد خشمگین را.

کتابی که من دارم جلد سبز قشنگی دارد با عکس خود سیدنی لومت در حالی که از ویزور دوربین نگاه می‌کند و ابهت کارگردانیش در همان قاب هم معلوم است. نمی‌دانم نشر چشمه چه فکری کرده که عکس لومت را برداشته و آل‌پاچینویی که کلا دو سه خط از کتاب در موردش حرف زده شده را آورده روی جلد. آن هم با کراپی مسخره از نمایی به این مهمی که هر کس فیلم را دیده باشد از این کراپ عصبی می‌شود. عکس پاچینو فروش بیشتر دارد؟ به درک 😈
      
919

29

(0/1000)

نظرات

عالی بود. من این کتابو نخوندم ولی خب سیدنی لومت رو دوستش دارم و عجیبه که درست همین دیروز با دوستی صحبتشو می کردیم. اون از یه فیلم عالی کمتر دیده شده اش  به اسم the appointment گفت و منم  یادم افتاد به the group  که توی فیلمخانه دیدمش و هرگز فراموشش نمی کنم. به نظرم لومت از اون فیلمسازهاست که حقش اون جوری که باید ادا نشد.
1

1

خوشحالم که هم نظریم :))
دقیقا the group بهترین مثال برای همون چیزیه که من رو عاشق لومت کرده. بدون هیچ اضافه‌کاری، توی یه ربع اول فیلم یه جوری ۱۰ تا کاراکتر و نسبتشون رو با هم معرفی می‌کنه که انگار سال‌هاست کاراکترها رو می‌شناسیم.  

1

این « نسبت بالینی» هم باعث شد فیل ام یاد هندوستان کنه. چقدر برای من ، و خیلی از هم دوره هام، با آخرین نفسهایم بونوئل این طوری بود و هنوزم هست. یا «فلینی از نگاه فلینی» و هر کتابی که در اون فلینی از خودش و کارهاش حرف زده. برای من این کتابا خیلی وقتا حتا بیشتر از درس سینما، درس زندگی بودن. و از لومت هم مشتاقم که این درس ها رو بشنوم و بخونم

2