یادداشت روژان صادقی

چرا شد محو از یاد تو نامم؟
        در این روزها احساسی که بیشتر از هر احساس دیگه‌ای گریبانم رو گرفته، نداشتن تعادل و کنترله. تعادل زندگی روزمره و کنترل اکثر چیزها از دست من و خیلی‌ها خارج شده. در حدی که جرئت نمی‌کنم برنامه‌ریزی حتی کوتاه‌مدت بکنم. و تنها راه‌حل نصفه و نیمه هم برای اینکه حس کنم کمی کنترل اوضاع دستمه، خوندن تاریخه. 

افسانه نجم‌آبادی به من و خیلی از ما که در تمام این سال‌ها روایت‌هایی مردانه از تاریخ خوندیم، خوانش جدیدی از تاریخ معاصر ایران رو ارائه می‌ده. خوانشی که در اون زن‌ها وجود دارند، کنش دارند و عاملیت! تاریخی که در اون زن‌ها تو پستو و و زیر روبنده نبودن. زن‌هایی که مطیع نبودن. زن‌هایی که تصمیم‌گیری می‌کردند، ابراز می‌کردند، نقشه می‌ریختند، میل جنسی خودشون رو بروز می‌دادند و واقعا «انسان» بودن!

محو قصه‌ی زنانی شدم که برای آگاهی هم‌جنس‌های خودشون و غیر‌همجنسان زبون‌نفهمی که سعی در پاک کردن زن از جامعه داشتند، خستگی‌ناپذیر تلاش می‌کردند. اسم‌ این زن‌ها رو جستجو کردم و ساعت‌ها به عکس‌هاشون خیره شدم. روش زیستشون رو تصور کردم. که برای نوشتن چند خط مواخذه و محاکمه می‌شدن. که برای حرف زدن تنبیه و برای درخواست حق طبیعی در بند می‌رفتند.
و غمگینه که هنوز هم، هر چند در ابعادی کوچیک‌تر ولی باز دوباره شاهد خفگی صدای زنان هستیم و حالا حالاها هم خواهیم بود!

از حکایت دختران قوچان شوربخت گرفته که ملعبه دست پدران و برادرانشون شدن و فقط وقتی بحث «ناموس» این مردها وسط اومد، بحث در مورد دادخواهی از اون‌ها پا گرفت، 

از بامداد خمار، عاشقی در ایران مدرن و دوباره خوندن از زنانی که از ابراز عشق و حتی بالاتر از اون، ابراز میل جنسی نمی‌ترسند، 

از داستان زلیخایی که حتی با وجود پایان اخلاقیش، من خواننده‌ی فمنیست همچنان از اراده‌ی این زن سرمست می‌شم و مو به تنم سیخ می‌شه،

تا شهناز آزاد و فخرآفاق پارسا که نوشتند و نوشتند و نوشتند، تو این کتاب با زنان ارزشمندی آشنا شدم که قطعا تا آخرین روز زیستم به عنوان یک زن همراه من خواهند بود.
      
2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.