یادداشت مریم محسنیزاده
1403/12/10
"مرثیهای بر یک رهایی" ده روایت از طلاق است که همه برگرفته از واقعیت میباشند. اگرچه هم متنها و هم مقدمهٔ کتاب نشان میدهد که برخی از متون مقاله، جستار یا خاطره میباشند. در مقدمهٔ علمیِ ابتدای کتاب، آزاده جهاناحمدی با ارجاع به منابع به تعریف "روایت" میپردازد که دید خوبی به خواننده میدهد. عنوان متنها و اسم کتاب، متناسب با محتوا و جذاب انتخاب شدهاند. متنها برخلاف اینکه نگاه تازه و درکی نو به خواننده بدهند یا در مسئله عمیق شوند، عموماً در سطح باقی ماندهاند. روایتها به لحاظ فُرمی چندان حرفی برای گفتن ندارند ولی ازمنظر محتوا قابل تأمل هستند؛ اینکه چطور سادهترین و کوچکترین مسائل باعث از دست رفتن زندگی زوجین میشود. اگرچه باید در نظر داشت علّتهای عرضی و لایههای متعددی موجب طلاق میشوند و پرداختن به آنها در روایتی چندصفحهای کار سختی میباشد. ادامهٔ يادداشت ممکن است روایتهای کتاب را لو بدهد: در روایت "اگر مارکز بفهمد"، راوی میگوید:" از نظر مشاور، متارکه برای مخالفت با کتاب خواندن و درک نشدن علایق از جانب همسر، چیزی شبیه دلزدگی از سرخوشی بود و دلیل خوبی برای جدایی نبود." حقیقت این است که در زندگی مشترک نادیده گرفتنِ علایق، میتواند علت مهمی برای جدایی باشد اما در روایت بهقدر کافی پرداخت نشده بود تا باورپذیری اتفاق بیفتد. تعابیر نویی که متن داشت دلنشین بودند. همچنین ارجاع فرامتن به مارکز، در ابتدا و انتهای روایت آن را جذاب کرده بود. در متن "پشت آن دریاها شهری نیست"، قلم نویسنده توی ذوق میزد. این متن بیشتر خاطره و گزارشی بود از زندگی دوستِ راوی. روایت "آن حفرهٔ کوچک" قلم و شروع خوبی داشت و از دل روایت، با اتفاقی گیرا شروع میشد. این روایت پتانسیل زیادی برای تبدیل شدن به داستان داشت. روایت "دنیا با من برقص وقتی جهان از آنِ من شد" از کلمات و عبارتهای غیرروایی استفاده کرده بود که متن را دچار دستانداز میکرد. روایت "فلش بزرگتر" زبان داستانی و روانی داشت. اگرچه پیامهای غیرمستقیم آن، ارزش رواییاش را کم کرده بود. روایت "شباهت برادرم به جلال" محتوای جالب و فرم معمولی داشت. روایت "تا ثریا" شروع خوبی داشت. روایت "جایی میان زندگی" روایت بچههای طلاق است که اختلاف سنی و تفاوت فرهنگی را علت جدایی میداند. شخصیت در این روایت کنش دراماتیک داشت. فرم بیشتر شبیه خاطرهگویی بود و زبانی معمولی داشت. روایت "دالان سیاه" بیشتر با گفتن به طرح مسئله پرداخته بود. در روایت "سوی ما آید..." زبان داستانی نبود و توی ذوق میزد. میتوان گفت متن بیشتر شبیه مقاله یا نوشتهٔ وبلاگی بود.
(0/1000)
امیرعباس شاهسواری
1403/12/10
1