یادداشت زهرا ساعدی

زهرا ساعدی

زهرا ساعدی

20 ساعت پیش

        اول اینکه من نسخه‌ی ترجمه‌ی پرویز شهدی را خواندم اما در اینجا پیدا نکردم البته بعد دیدم بوده و من ندیدم. 
داستان درمورد خانواده‌ی آریستوکرات روسی است که فقط بدهی دارند و مجبورند زمین‌های‌شان را بفروشند. احساس می‌کنم بدهی خانواده‌های روس در قرن‌های نوزده و بیست خیلی شایع بوده و در کتاب آنا کارنینا هم همه همیشه بدهکار بودند.
چخوف این نمایشنامه را در آخرین سال عمرش و با علم به نزدیک بودن مرگش نوشته. از دید خودش این نمایشنامه کمدی است اما در اجراهای متعدد آن را تراژدی دانسته‌اند.
لوپاخین در این‌ نمایشنامه یکی از شخصیت‌هاست که پدر بزرگ و پدرش سرف بوده‌اند و حالا خودش به قدری پولدار شده که در نهایت باغ را می‌خرد. جایگاه تازه‌اش برای خودش هم کمی عجیب است و مدام به خودش یادآوری می‌کند از کجا به کجا رسیده. 
مادر خانواده هم با اینکه خاطرات تلخ و شیرین زیادی از این خانه دارد در نهایت از فروشش خوشحال می‌شود و انگار باری از روی دوشش برداشته شده. در نقدی خواندم انگار درخت‌ها روی شانه‌ی اهالی خانه سنگینی می‌کردند و قطع کردن‌شان نماد دورانی تازه و سبکبارانه است.
درمورد ترجمه نظری ندارم چون با نسخه‌های دیگر مطابقت ندادم فقط غلط‌های املایی اعصابم را خرد می‌کرد.  تقریبا در تمام کتاب‌هایی که نسخه‌ی الکترونیک‌شان را خوانده‌ام غلط املایی دیده‌ام و نمی‌دانم این اشکال به پخش‌کننده برمی‌گردد یا ناشر. اما امیدوارم ایراد هر کدام که است زودتر درست شود.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.