یادداشت زهرا سادات گوهری

        خدایا.
موقع خوندن‌ این کتاب واقعا یه حس و حال عجیبی داشتم.
نمی‌دونم باید درباره‌ش چی گفت.
یکی از عجیب‌ترین، غم‌انگیزترین، یکنواخت‌ترین و در عین حال سریع‌ترین کتاب‌هایی بود که خوندم. داستان خوب پیش می‌رفت. ولی معمولی بود. از اون داستان‌هایی که تلاش داره تا با استفاده از مسائل یکنواخت زندگی، یه مضمون قابل توجه بیرون بکشه. 
این کتاب خیلی ناراحت‌کننده بود، به خصوص اواسطش که باعث شد از شخصیت اصلی متنفر بشم، و دیگه ادامه‌‌ی خوندن داستان از زبان این راوی زجرآور بشه.
ولی تفاوت‌های فرهنگی زیادی وجود داشت، که البته من قاعدتاً انتظار ندارم با فرهنگ ما یکی باشه، ولی عجیب بود که شخصیت‌ها انقدر... چه‌جوری بگم... بی بند و بار بودن. واقعا عجیب بود.
ولی یه جاهایی‌ حس می‌کردم امکان داره سرم رو بکوبم توی دیوار، و یا اینکه فقط زل بزنم به دیوار و به این فکر کنم که زندگی چقدر عجیبه. 
جزو کتاب‌هایی بود که فراموشش نمی‌کنم، داستانی جالب و با مفهوم عجیب.
نثر نویسنده خیلی عادی بود. در عین عادی بودن، یک داستان نسبتا یک‌نواخت رو به شکلی پرکشش پیش می‌برد. ولی شخصیت‌پردازی قوی نبود از نظرم.
اما ترجمه‌ی کتاب به شدت افتضاح بود. قاعدتاً اگر من بخوام برم کتاب رو زبان اصلی بخونم، نمی‌رم سراغ ترجمه. عجیب بود که در یه سری بخش‌ها مترجم خیلی راحت عنوان انگلیسی رو آورده بود. و کلا ترجمه‌ی خوبی نبود.
      
134

19

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.