یادداشت dream.m
5 روز پیش
کتاب جهش اجتماعی اثر ویلیام فون هیپل ، بر پایه روانشناسی تکاملی نوشته شده و مواردی از خصوصیات و ویژگی ها را ارائه می دهد که ما را منحصراً انسان میسازد؛ مواردی که به زیست شناسی،  روانشناسی،  جامعه شناسی و سیاست استناد کرده و از آنها بهره میجوید. این کتاب پیشینه تکاملی ما را از اولین روزهای زندگی انسان های نخستی روایت می کند، از زمان جدایی از اجداد شامپانزهمانندمان و نقل مکان از جنگلهای بارانی آفریقا به علفزارها در شش میلیون سال پیش. سپس توضیح می دهد که چطور رویارویی با شکارچیان بزرگتر، سریعتر و قویتر از خودمان در علفزارها منجر به یادگیری همکاری و اتحاد شد و متعاقباً توانستیم بر هر محیطی که وارد آن میشدیم تسلط پیدا کنیم. ما بر روی دوپا راست ایستادیم و دستهایمان را آزاد کردیم تا سنگ پرتاب کنیم، ابزار بسازیم و بر موجودات بزرگتر فائق شویم. ما آتش را کشف کردیم که قادرمان ساخت تا مواد مغذی موجود در غذا را آزاد کنیم و مغزمان را رشد دهیم. ما یاد گرفتیم که چگونه تقسیم کار کنیم و به این ترتیب متخصص یک کار و مهارت ویژه شویم. جهش اجتماعی همچنین ریشه روانشناسی برخی از اعمال مان را توضیح می دهد. مثلاً چرا بیوقفه در مورد افراد دیگر و به مقایسه موقعیتهای اجتماعی فکر میکنیم و یا اینکه چرا بهعنوان یک انسان ابزارساز همه مان مخترع و مبدع نیستیم (به جز در موقعیتهای اجتماعی). همچنین این کتاب به طور خاص به بررسی این موضوع می پردازد که چرا مردان بیشتر به سمت علم/مهندسی کشیده می شوند و زنان علوم اجتماعی و کمک به دیگران را ترجیح می دهند. میفهمیم چرا و چگونه تکامل میزان دستیابی ما به شادی را محدود کرده است، چرا رهبری و اعتماد به نفس بیش از حد به سبک «بابون مانند» اغلب موفق تر از روش جمعی و متمایز «فیل مانند» است. در ادامه این کتاب درباره سبک، و چگونگی تکامل ما برای بی اعتمادی به فرهنگ های دیگر و افراد خارجی دلایلی میتراشد و بینش های تکاملی درباره خوشبختی،  شادکامی و راهکارهایی برای بهبود شادی و رضایت از زندگی در اختیامان قرار میدهد. اما چرا ⭐⭐⭐ سه ستاره؟ کتاب جهش اجتماعی اطلاعات جالب و قابل توجهی در مورد تکامل، نخستی شناسی، انسان شناسی و سایر علوم دارد، خواندن آن بخصوص در یک سوم ابتدایی بسیار هیجان انگیز و چالشی می باشد . ولی مشکلی که من با آن داشتم تکرار مکررات بود. تکرار خسته کننده مطالب بخش ابتدایی کتاب در بخش های دوم و سوم ظاهراً تنها به افزایش حجم کتاب کمک کرده و درخدمت افزایش اطلاعات نیست. همچنین بنظر میرسد آقای فون هیپل آنقدر درگیر ساده سازی پیشینه تکاملی انسان شده که تبیین رفتارهای کنونی ما در بافت فرهنگی امروزی را کمرنگ و یا کم اهمیت تلقی شده است. همچنین به نظر میرسد که او برخی از تجربیات شخصی خود را به رفتارهای کل گونه انسان تعمیم داده و یا نتوانسته پشتوانه تحقیقاتی در تایید آنها ارایه دهد. مثل تجربه مواجهه اش با سگها در کودکی، دلیل کم بودن طلاق در مناطق روستایی و عدم وجود صلبیه در چشم شامپانزه ها. در سایر مواردی که در بخش اول ریویوو ذکر شد، کتاب به خوبی عمل کرده و میتواند مشوقی جذاب برای آغاز راه مطالعه بیشتر در زمینه تکامل باشد. خلاصه فصل های ۱ تا ۱۰ کتاب: فصل اول)) شش یا هفت میلیون سال پیش است و شما یک میمون شامپانزه مانند هستید که در جنگل های بارانی سرسبز آفریقای مرکزی زندگی می کنید. در سایهسار امن جنگل، غذا فراوان است، شکارچیان کمیاب هستند و زندگی آسان است. اما متأسفانه، همه چیز در حال تغییر است. طی میلیون سال آینده، تغییرات آب و هوایی و تغییرات زمین ساختی، زیستگاه جنگلی سرسبز شما را فرسایش خواهد داد. در حالی که می توانید در بالای درختان جنگل های بارانی زندگی کنید، نوادگان شما باید در علفزارها بچرخند. در آن پایین، روی زمین، چیزهای کمتری برای خوردن وجود دارد و کفتارها و ببرهای دندان شمشیری بیشتری زندگی میکنند که باید مراقب آنها باشید.  زندگی دیگر به این آسانی نیست و اگر گونه شما میخواهد دوام بیاورد، باید مجموعهای کاملاً جدید از استراتژیهای بقا را اتخاذ کند... مهم ترین سازگاری که اجداد شامپانزه مانند ما طی تکامل یافتند، توانایی کار مشترک بود. فقط فکر کنید، تقریباً هر استراتژی بقا - از شکار و نگهبانی دشمنان گرفته تا بزرگ کردن نوزادان - وقتی به صورت گروهی انجام شود بسیار مؤثرتر می شود. البته کار با هم در یک گروه وابسته به هم کار آسانی نیست. هماهنگی مؤثر، نیازمند مهارتهای ارتباطی، هوش هیجانی و دیگر ظرفیتهای ذهنی جدید است که امروزه بدیهی بنظر میرسد. بنابراین، برای زنده ماندن، انسانهای اولیه مجبور بودند با تکامل مغزهای بزرگتر و تقویت تواناییهای بین فردی خود، یک "جهش اجتماعی" انجام دهند. فصل دوم)) از بین رفتن تدریجی جنگل های بارانی و عقب نشینی به علفزارها به این معنی بود که اجداد شامپانزه مانند ما باید راهی جدید برای امرار معاش مییافتند. آنها نوعی استراتژی ترکیبی اتخاذ کردند که میتوان آن را دیک-دیک/بابون نامید. با این استراتژی آنها در کنار هم به صورت گروه قرار گرفتند؛ در نتیجه چشم های بیشتری برای مراقبت از حمله شکارچیان در اختیار گرفتند و میتوانستند  با احتیاط از مناطق باز که در آن درختی برای فرار وجود نداشت عبور کنتد.  این نیاز به کنش جمعی بود که مهمترین تغییر روانی را به وجود آورد که ما را قادر ساخت به جای صرفا زنده ماندن  در علفزار ها شکوفا شویم: ظرفیت و میل برای کار با هم. نیاز به همکاری نیاز به ساخت ابزارهای جدید را ایجاد کرد. اولین سلاح اجدادمان برای جلب همکاری ، تهدید طرد شدن بود .  طرد شدن ابزار مهمی برای تحمیل همکاری تا به امروز باقی مانده، و در نتیجه ما هنوز طرد اجتماعی را فوق العاده آزاردهنده می دانیم و هر کاری که لازم است انجام می دهیم تا در دایره گروه خود باقی بمانیم. همکاری مستلزم تغییرات متعدد در شیوه کار ذهن بود. اول از همه، اجداد ما شروع به بهره مندی از اشتراک گذاری اطلاعات کردند. همسو بودن موثرتر از پنهان کردن دانش بود. دو اختراع مهم انسان راست قامت، 'تقسیم کار و برنامه ریزی برای آینده"  و "کنترل آتش بود. داستان سرایی ممکن است یکی دیگر از محصولات جانبی کنترل آتش باشد، گردهمایی در کنار آتش فرصتی برای معاشرت و تأمل (در کنار تبادل دانش از طریق داستان) بود. زندگیهای بسیار وابسته به هم اجداد ما، احساسات اجتماعی جدیدی مانند غرور، گناه و شرم را ایجاد کرد. اینها اغلب به عنوان احساسات خودآگاه شناخته می شوند، زیرا رشد آنها مستلزم آگاهی از نحوه ارزیابی دیگران از ما است. این احساسات بلافاصله به ما می گویند که کدام رفتارها ما را برای گروه خود ارزشمندتر و کدام ما را بی ارزش می کند. تقلید بیش از حد یک تحول مهم انسانی است، زیرا به ما امکان می دهد تا انجام کارها را حتی زمانی که نمی توانیم به طور کامل آنها را درک کنیم، یاد بگیریم. با فرض اینکه معلم ما بهتر می داند، ما با بالاترین کیفیت که می توانیم، تقلید میکنیم و این ک کار کارایی را افزایش میدهد .  حدود ۱/۵ میلیون سال قبل، اجداد ما شروع به ساخت ابزارهای سنگی کردند تا بوسیله آنها دست به شکار حیوانات عظیم الجثه بزنند . آنها طی یک عمل جمعی و کارگروهی سنگ ها را شکسته و میمیتراشیدند تا غذای گروه را تآمین کنند. اما تعامل با اعضای گروه یک چالش ذهنی بسیار بزرگتر از ساخت ابزار بود. به همین دلیل، بسیاری از دانشمندان فرضیه مغز اجتماعی را پذیرفته اند، که میگوید نخستی ها مغزهای بزرگی را برای مدیریت چالش های اجتماعی موجود در برخورد با سایر اعضای گروه های بسیار مستقل خود تکامل دادند. دروغگویی یک شکل منحصر به فرد انسانی از دستکاری اجتماعی است که به پیچیدگی شناختی قابل ملاحظه ای نیاز دارد.  دروغ گفتن به معنای کاشتن عمدی یک باور نادرست در ذهن شخص دیگری است که مستلزم آگاهی از این است که محتوای ذهن های دیگر با ذهن خود متفاوت است.  به محض اینکه بفهمم شما چه میدانید، در موقعیتی قرار میگیرم که درک شما را عمداً دستکاری کنم تا کاذبیهایی را که به نفع من است وارد کنم.  این تولد دروغ است... فصل سوم)) کشاورزی حدود ۱۲هزار سال پیش در خاورمیانه و  پس از آن در چین و آمریکا و در طی چند هزار سال پس از آن در نقاط دیگر پدید آمد. پیش از ابداع کشاورزی به مدت حدوداً ۱۰ تا ۲۰ هزار سال انسان ها غلات وحشی را جمع آوری و آسیا میکردند تا آرد به دست آورند. اجداد شکارگر_خوراکجوی ما هماهنگ با وابستگی فزایندهشان به غذای گیاهی و ابزارهای کشاورزی به تدریج از سبک زندگی کوچ نشینی فاصله گرفتند و در خانه ساکن شدند . اگرچه کشاورزی ثبات غذایی را برای اجدادمان افزایش داد، اما این تغییر سبک گزینههای متعددی نیز در بر داشت؛ از جمله مسمومیت ناشی از آلودگی با فضولات انسانی و یا مشکل از بین رفتن کیفیت رژیم غذایی. کشاورزی در طی این روند تعادل باکتریهای دهانی مان را نیز دگرگون کرد و در نتیجه دندان کشاورزان اولیه معمولاً نیمه پوسیده و در سدههای میانی کاملاً خراب بود . در واقع کشاورزی باعث شد در مقایسه با اجداد شکارگر_خوراکجو یمان قد و عمر کوتاهتری داشته باشیم. نتیجه نهایی اینکه کشاورزان اولیه سختتر کار میکردند تا بتوانند زندگی بدتر از اجداد خود داشته باشند . انسان شکارگر_خوراکجو در لحظه حال زندگی میکنند ولی نگاه کشاورزان معطوف به فرداست و کار آنها عمدتاً بر محور آماده شدن برای فصل برداشت است که رویدادی فوق العاده مهم و پرزحمت است. این زحمت و هزینه باعث میشود که کشاورزان برای تقسیم ثمره کارشان قوانین و مقررات متفاوتی با اجداد شکارگر خود داشته باشند. اگرچه کشاورزی جامعه را بزرگتر کرد، اما مسئله شناسایی افراد از زیر کار در رو را پیچیدهتر کرد و در نتیجه مردم دیگر مانند سابق منابع خود را با دیگران تقسیم نمیکردند. نهایتاً این گونه مقتضیات کشاورزی، خصوصیات روانی انسان را تغییر داد و از روحیه متمایل به تقسیم اشتراکی به روحیه خواهان مالکیت خصوصی تبدیل کرد و یک دگرگونی اساسی فرهنگی را به وجود آورد. پیدایش مالکیت خصوصی مزایای متعددی دارد اما در جهانی که افراد از دسترنج خودشان بهرهمند میشوند، تفاوتهای همیشگی در استعداد افراد و میزان کوشش آنها فرصتهای پیش رو، در نهایت منجر به نابرابری میشود. در گذار به زندگی در مزرعه، یکی از دشوارترین چالشهای اجداد شکارگر خوراکجوی ما تطبیق یافتن با نابرابری بود. اما این تطبیق ضرورت داشت . نابرابری نتیجه ناگزیر مقتضیات مالکیت و ذخیره سازی مرتبط با کشاورزی بود. استفاده از منابع یک سرزمین، ساکنان را بر آن میداشت که از ذخایر آن منطقه بهرهبرداری کنند  و این امر باعث شکلگیری مناسبات و عرفهای اجتماعی شد که نابرابری را نهادینه میکرد. زیرا باعث میشد بعضی خانوادهها به منابع بیشتری دسترسی داشته باشند. زمانی که جوامع کاملاً کشاورز شدند هنجارهای حول مفهوم مالکیت و حقوق دارایی شکل گرفت که موجب به رسمیت شناخته شدن حاکمیت قانون شد. انسان راست قامت مبدع تقسیم کار بود و نفع بسیار هم از آن برد. ااما امکانات بالقوه تقسیم کار فقط در صورتی به فعلیت در میآید که افراد متخصص شوند و در کل عمر خود یک علاقه یا استعداد را دنبال کنند. زندگی در روستاهای کوچک عملاً این امکان را از انسان میگرفت. اما با ظهور شهرها تخصص واقعی به وجود آمد و هر کسی این قابلیت را داشت که بدون تغییر در بهای رنج و زحمت، در امری متخصص شود و در نتیجه جهان به جایی غنیتر و بهتر تبدیل شد . زندگی شهرنشینی باعث شد که انسان در نحوه رفتار خود و خصوصیات روانی اجتماعیاش نیز دچار تحولاتی بشود .  انسان پس از حرکت به سوی شهر ین راهبرد تازه را برگزید که با غریبهها مودب باشد، همچنین شهرنشینی باعث شد که ما خیلی بیشتر به ظاهر بیرونی افراد اعتماد کنیم؛ چیزی که در جوامع شکارگر_خوراکجو هرگز امکان نداشت. انسان شهرنشین آموخت که از طریق ظاهر میتواند درباره دیگران داوری کند و این مهارت حیرت آور قضاوت درباره دیگران را به دست آورد . مهارتی که در آینده در زمینه جفت یابی به یاری او آمد. فصل چهارم)) سفر ما از جنگلهای بارانی شرق آفریقا در ۷ میلیون سال پیش تا شهرهای امروزی خارقالعاده بوده است. سفری که در طول آن در محیطهایی زنده مانده، رشد و پیشرفت کردهایم که به آسانی ممکن بود بارها ما را به کلی نابود کنند . طی همین دوران از موجوداتی شامپانزه مانند به انسانهای امروزی تبدیل شدیم ، تمایلات و قابلیتهای ما تکامل یافته است. اما زنده ماندن و رشد کردن کل ماجرا نیست ، زیرا تکامل در درجه اول به تولید مثل وابسته است. اکنون میپردازیم به آخرین بخش از پیشاتاریخمان: «تاثیر عادات اجدادمان در جفتگیری بر خصوصیات روانی فعلی ما» انسان اولیه همچون سایر حیوانات برای جفتگیری و به چشم آمدن توسط جنس مخالف راهکارهایی را به کار میبرد که امروزه با وجود تغییراتی که در نحوه جفتگیری در میان گونه انسان به وجود آمده، اما همچنان از همان اصول کلیه یشینیان پیروی میکند. وقتی که پای انتخاب شریک به میان میآید، آن کسی که برای دستیابی به محصول مشترک منابع بیشتری صرف میکند ابتکار عمل را در دست خواهد داشت . آن جنسی که مشارکت کمتری دارد برای دستیابی به سرمایهگذاری جنسی که مشارکت بیشتر دارد، رقابت خواهد کرد و نتیجه آن خواهد شد که کسی که سرمایهگذاری بیشتری میکند به مراتب سختگیرتر و مشکل پسندتر خواهد شد.بر  پایه این نظریه میتوان تفاوت دو جنس و راهبردهایشان را در جفتگیری و رقابت توضیح داد . در زیست شناسی حیوانی که گامت بزرگ تر تولید میکند ماده و حیوانی که گامت کوچکتر تولید میکند نر است. چون حجم ماده زیستی لازم برای تولید تخمک به مراتب بیشتر از اسپرم است، پس در نتیجه ماده سرمایهگذاری بیشتری در تولید مثل میکند. همچنین در انسان ، جنس ماده پس از تولید تخمک باید ۹ ماه باردار باشد زیرا غذای جنین از طریق مادر به او میرسد. همچنین ماده معمولاً باید تا دو سال بچه خود شیر دهد زیرا کالری از طریق مادر تامین میشود. در نتیجه این تفاوت ناشی از ویژگیهای زیستی در سرمایهگذاری پدر و مادر ، زنان سهم خیلی بیشتری در تولید مثل دارند. بنابراین طبیعی است که زنان در انتخاب جفت خیلی بیشتر وسواس به خرج بدهند و مردها برای زنان رقابت کنند. نظریه انتخاب جفت باعث اهمیت جایگاه نسبی ما در مقایسه با دیگران شد. زیرا نکته اصلی انتخاب جفت اینجاست که مهم نیست ما چقدر باهوش یا خوش قیافه باشیم ، مهم این است که ما در مقایسه با سایر اعضای مرتبط گروه چطور به نظر میرسیم؛ و از اینجا فرایند مقایسه اجتماعی آغاز میشود تا ما درباره خودمان و جایگاه اجتماعی مان آگاهی پیدا کنیم و آن را بسنجیم. فصل پنجم)) هیچ چیزی برای انسان نخستین مهمتر از پیوند اجتماعی نبود و نیست. زیرا برای بقا و تولید مثل هیچ چیز به این اندازه اهمیت ندارد. در نتیجه شیوههای بسیاری برای حفظ پیوند با گروه در انسان تکامل یافته و یکی از مهمترین این شیوهها این است که بدانیم یگران چه فکری میکنند. آگاهی از افکار دیگران کمک میکند رفتار بقیه اعضای گروه را پیش بینی کرده و با آنها تطبیق یابیم . همچنین ما میخواهیم گروه از افکار و احساسات ما آگاهی پیدا کنند، زیر برای ترغیب گروه در جهت مطلوبمان باید بتوانیم باورهایمان را در ذهن آنها بنشانیم. همچنین پذیرش افکار و احساساتمان از سوی دیگران باعث میشود جایگاهمان در گروه تثبیت شود و احساس امنیت کنیم. از قضا این دو هدف ذاتاً خودمحورانه، نسخهای برای همکاری موفقیت آمیز نیز هستند. وقتی از محتوای ذهن دیگران آگاهیم، توانایی به مراتب بیشتری برای هماهنگی اجتماعی و تقصیر تقسیم کار داریم. به همین دلایل، تکامل میل به اشتراک گذاری محتوای ذهنمان را به ما داده است. میل به اشتراک گذاشتن فهم و تجربه از چهارچوب تبادل دانش نیز فراتر میرود. زیرا میخواهیم در واکنشهای عاطفیمان نیز با دیگران شریک باشیم. این نیاز به شریک شدن در تجربه عاطفی، منشا تقریباً تمام موارد اغراق و بزرگنمایی و ریشه شایعه پراکنی است. در مقایسه بین آی کیو و ایکیو، همچنان بحث بسیار است. آی کیو یا همان هوش کلی و ای کیو هوش اجتماعی است. سوال این است که کدام یک از این دو در فرایند تکامل بیشتر به انسان یاری رسانده است. مهمترین چالش انسان، مدیریت دیگران است. اگر ما بتوانیم اهداف انسانهای دیگر را دریابیم، میتوانیم در موقعیتی قرار بگیریم که بتوانیم از رفتارهای آنها سود ببریم. انعطاف پذیری ، آگاهی از واکنش دیگران، درک عواطف و احساسات آنها و نشان دادن واکنش مناسب در موقعیتهای دشوار، مهمترین ویژگی برای عملکرد اجتماعی انسان است که میتواند موفقیت او را در جامعه تضمین کند. همچنین طبق بررسی دانشمندان، افرادی که از هوش اجتماعی بالاتری برخوردارند، در زمینه خویشتن داری، کنترل خویش و شناخت خویش از مهارتهای بالاتری برخوردار هستند و تفکر واگرا دارند. به این معنی که هنگام برخورد با یک مشکل یکسان، راه حلهای خارج از عرف و متفاوتی را ارائه میدهند که آنها را بین سایرین ممتاز میکند. باید توجه داشته باشیم که مهارتهای اجتماعی صرفاً وابسته به تواناییهای شناختی ما نیستند؛ بلکه به نگرشهای ما نسبت به خودمان نیز بستگی دارند. به این شکل که به عنوان مثال اعتماد به نفس کاذب و یا خود بزرگ بینی( در واقع تصویری که ما به طور اغراق آمیز از خودمان به دیگران ارائه میکنیم) در برداشت دیگران از شخصیت ما تاثیر میگذارد و ما را بالاتر از آن چیزی که هستیم در چشم آنها جلوه می دهد. فصل شش))  همانطور که میدانیم اختراع و ابداع محصولات جدید ، تنها منحصر به انسان نیست و برخی از انواع حیوانات نیست با ساختن ابزار به تهیه غذا و شکار میپردازند. اما حتی نگاهی گذرا به جهان خودمان نشان میدهد که انسانها در سطح دیگری از ابداع عمل میکنند. آنها در هر منطقه از زمین و با هر شرایطی برای خود خانه میسازند ، مواد غذایی را پرورش و نگهداری میکنند ، و میتوانند با پیچیدهترین اسباب خود را سرگرم کنند. بسیاری از اختراعهای ما بسیار تازه هستند و عمر آنها به چند ده سال بیشتر نمیگذرد ، مانند چمدان چرخدار و اینترنت. با این حال باز هم فرقی ندارد که چقدر به عقب برگردیم، در تمام دورههای زندگی، انسانها با بهرهگیری از اختراعات خود توانستهاند گونه خود را در طبیعت حفظ کنند؛ با نوآوری هایی که حیوانات از آن بهرهای نبردهاند . به همین خاطر است که ما انسان ها اکنون در خانههایمان زندگی میکنیم اما اقوام شامپانزه مانند ما همچون ۶ میلیون سال پیش روی درخت زندگی میکنند. حال این سوال پیش میآید که آیا نوآور بودن و مبدع بودن ویژگی تمام انسانها است ؟ اگر چنین است چرا همه انسانها دست به اختراع نمیزنند ؟ دانشمندان برای این پرسش سه پاسخ در نظر دارند: یک اینکه ) همه انسانها ژن ابداع و اختراع را ندارند . دو اینکه) همه انسانها این ژن را دارند اما تمایل به اختراع و ابداع ندارند. سوم اینکه) همه ابتکارات بدیهی مدتها پیش انجام شدهاند . دانشمندان بررسی کرده و به این نتیجه رسیدهاند که انسانها طوری تکامل یافتهاند که به صورت اجتماعی نوآوری کنند. این امکان میتواند به توضیح شکاف خارقالعاده در توان نوآوری فنی میان گونه انسان خردمند و افراد انسان کمک کند. در حقیقت شاید نوآوری فنی به ندرت رخ دهد اما علت آن است که بیشتر انسانها مشغول یافتن راه حلهای اجتماعی برای مشکلات خود هستند . به این کار نوآوری اجتماعی میگویند. اما تعریف صحیح نوآوری اجتماعی چیست؟ نوآوری اجتماعی راهی است تازه برای حل یک مسئله از طریق به کارگیری روابط اجتماعی. موضوع اساسی نه ماهیت مسئله بلکه ماهیت راه حل است. اگر به بزرگترین ابداعات تاریخ بشر بنگرید آشکارا میبینید که بسیاری از آنها ابداعات اجتماعیاند. احتمالاً این سوال پیش میآید که چرا با وجود تمام این اوصاف برخی افراد محصولات تازه ابداع میکنند اما عدهای این کار را نمیکنند؟ اگر انسانها طوری تکامل یافته باشند که مسائلشان را به طریق اجتماعی حل کنند و نه فنی، معنایش این نخواهد بود که همیشه راه حلهای اجتماعی را انتخاب میکنند. بلکه این فرضیه نقطه شروعی است برای پیشبینی اینکه چه کسانی اختراع میکنند و چه کسانی نمیکنند. طبق نظر دانشمندان افرادی که کمتر اجتماعی هستند احتمال بیشتری دارد دست به ابداعات فنی بزنند . در واقع افراد جمع گریزتر، نه تنها شبکه اجتماعی کوچکتر را ترجیح میدهند و کمتر از دیگران کمک میگیرند؛ بلکه بسیاری از آنها راه حلهای اجتماعی را نیز رضایت بخش نمیدانند . پس در نتیجه احتمال بیشتری دارد که به دنبال راه حل فنی باشند و این گرایش منجر به میزان بالاتر نوآوری فنی آنها میشود . این فرضیه تفاوتهای جنسیتی در گرایش به نوآوری را نیز پیش بینی کرده است و علاقه به مسائل فنی و غیر فنی را بین زنان و مردان توضیح میدهد. طنز ماجرا در این است که انسان خردمند بر کل جهان تسلط یافت چون موجودی بسیار اجتماعی است، اما برای اختراعهای فنی که زندگی ما را تا این اندازه متفاوت از سایر جانوران کرده است احتمالاً باید از افراد نسبتاً غیر اجتماعی جامعه ممنون باشیم. طبق نظر نویسنده ، بزرگترین ابداعات اجتماعی تاریخ بشر عبارتند از اول تقسیم کار، سپس پول، و  سومین رتبه انتظار در صف میباشد. (آقای فون هیپل یبار توی صف چک گذرنامه وایساده و به این نتیجه رسیده، البته منم باهاش موافقم.) ادامه در کامنت.....
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.