یادداشت عطیه عیاردولابی
دیروز
راستش میخوام در مورد این کتاب کاملا شخصی و مبتنی بر سلیقه خودم نظر بدم و از جنبه فنی و کارشناسی خیلی درگیرش نشم. شاید چون از نظر افکار شخصی خیلی درگیر این کتاب شدم و چالشهایی هم باهاش داشتم. سید محسن روحانی تو دهه ۹۰ شمسی با فامیلی شبیه رییسجمهور وقت تصمیم میگیره برای ادامه تحصیل بره آمریکا. اواخر کتاب متوجه میشیم برای راضی کردن پدرش گفته بوده برمیگرده ولی خودش هم مطمئن نبوده از این حرف. کما اینکه ظاهرا در آمریکا موندگار شده. تو نت گشتم دربارهاش. هم به فارسی و هم انگلیسی. عجیبه که اطلاعات به روزی ازش پیدا نکردم که بدونم الان در چه حاله. اکثر خبرها و اطلاعات مربوط به همون سالهای انتشار این کتاب بود و بعد دوباره سکوت. اگر هنوز خارجه که امیدوارم موفق باشه و اگر برگشته خوشحالم و امیدوارم موفقتر و درخشانتر باشه. محسن روحانی پسریه از خانوادهای مذهبی و احتمالا شرایط مالی مناسب. اونچه از فعالیتها، تحصیل و تفریحات دوران نوجوانی و جوانیش نوشته چیزهایی نبود که یه خانواده متوسط بتونه داشته باشه. تو این کتاب بارها نوشته عادت ندارم گلگیها و سختیهام رو بگم و ظاهرا این عادت نسبتا خوب تو روایتهاش و مرور خاطراتش از گذشته هم نمود داشته؛ چون به جز یه مورد از دوران دبیرستانش، بقیه چیزهایی که میگه این ذهنیت رو میرسونه که جوانی خوبی داشته و بدون خروج از حدود مذهبی، جوانی کرده و لذت بوده. نمیدونم تربیت و محیط خانوادهاش بوده با محیط آموزشی یا هر دو که از اون پسری با هدف معین ساخته بود. هدفی اوایل جوانی برای خودش تعیین کرده بوده و با اینکه امیدی نداشته اما ده سال بعد موبهمو بهش رسیده بوده. یکی از چالشهای من در مواجهه با این کتاب همین بود. من به هیچکدوم از اهدافی که در نوجوانی و اوان جوانی در نظر داشتم نرسیدم. به بعضیهاش حتی نزدیک هم نشدم. عوامل مختلفی هم در این موضوع دخیل بودند و نمیشه تقصیر رو فقط گردن یک نفر یا یک وضعیت خاص انداخت. البته هیچوقت درجا نزدم و سراغ نقشهها و اهداف بعدی رفتم. بعضی از اونها هم محقق شد اما انگار جای خالی اون اهداف اولیهی محققنشده هنوز باقی مونده و همین حس شکست یا حداقل حس لذت نبردن کامل از وضعیت فعلی رو برام به ارمغان آورده. محسن روحانی از همون دوران دانشجویی در ایران برای ارائه نقاله و شرکت در کنفرانسهای متفاوت بینالمللی سفر میکرده. با سفر به خارج و کلا زندگی به تنهایی غریبه نبوده. پیام ضمنی این قضیه باز برمیگرده به مادر و پدری که پسری رو طوری تربیت کردن که به جای اتلاف وقت و پول برای خوشگذرانی مدام، برای رشد و پیشرفت هزینه میکرده و از پس این سبک زندگی هم برمیومده، پس اگرچه دوری از فرزند سخت بوده بند پاش نشدن و اجازه دادن تجربه کنه. چالش بعدی من همین بود. من ۳ سال از محسن بزرگترم. همنسل هستیم ولی هم به دلایل مالی و هم شرایط اجتماعی خانواده و البته جنسیتم محرومیتها و محدودیتهای شدیدی رو متحمل شدم. شاید خندهدار باشه ولی حداقل تو دور و اطرافیان ما من اولین دختری بودم که رفتم دانشگاه و اواخر دهه هشتاد اينترنت جمع و جوری داشتم. بعدها به گوشم رسید که مادران دختردار فامیل خوششون نمیومد دخترهاشون با من بچرخن مبادا به خاطر دانشگاه رفتن و اینترنت داشتن دخترهاشون رو از راه به در کنم. جالبه که من به ظاهر مترقی و متفاوت از خاندان، از محدودیتها خسته بودم و برای من تنها راه آزادی از اون شرایط، ازدواج بود. :) و کیست که نداند برای یه خانم ایرانی اون هم دهه شصتی ازدواج قطعا آزادی نداره! چالش دیگهای که تو همین مورد برام پیش اومد این بود که آیا من میتونم بچههام رو طوری تربیت کنم که انقدر قاطع بدونن چی میخوان، براش تلاش کنن، سختی بکشن، سفر برن و از اون مهمتر آیا من طاقت دارم اونها رو به وقتش رها کنم تا بتونن پرواز کنن؟ چه مادرهایی که حتی طاقت ازدواج بچههاشون رو هم ندارن و پیرپسر و پیردخترهایی در کنار خودشون نگه میدارن که هیچ لذتی از زندگی نمیبرن. محسن روحانی به حسب تجربههای قبلی یا تجربههای جدیدش تو آمریکا تونست انواع تفکر، ملیت و نژاد و مذهب رو ببینه و تجریه زیستهای غنی داشته باشه. برای من که این حجم تفاوت و تکثر رو هیچ وقت نداشتم و دائم درگیر مرور افکارم هستم و سعی میکنم از دریچه اینستاگرام و گفتگو با آدمهای مختلف تیزیها و تعصبهاش رو بگیرم، این ویژگی زندگی راوی کتاب خیلی جذاب بود. به شخصه هیچوقت طالب مهاجرت نبودم. گشتن و دیدن و تجربه کردن رو دوست دارم اما بنهکن کردن از ایران رو، نه! برای همین دیدن آمریکا از زاویه دید محسنی که سعی میکنه منصف باشه و همهجا صادقانه خوبیها رو بگه و گله و بدی از مبدا و مقصد رو وسط نذاره، تجربه متفاوتی بود. محسنی که برای درس رفته و با بورس خوب تونسته هم درس بخونه، هم خونه زندگی قابل قبولی داشته باشه و هم درآمدی مکفی. مواردی بود که احساس میکردم محسن روحانی در مواجهه با تفاوتهای فرهنگی غربی واداده بود و نوع برخوردش و کوتاهی زبونش در برابر خارجیها آزارم میداد. مثلا اون روایتی که استادش به خاطر ادب شرقی و ایرانی محسن در برابر بزرگتر به نوعی توبیخش کرده بود و برداشت من این بود محسن هم خوشش اومده یا اون روایتی که یکی از همکلاسیهاش بارها و بارها مردم خاورمیانه رو با لفظ جهانسومی، تنبل، بیعار، وقت تلفکن مورد عتاب قرار داده و فقط از موضع بالا برخورد کرده و محسن هم موافقش بود. محسن روحانی هم در مقدمه و هم در بخشهایی از کتاب بارها تاکید میکنه که مهاجرت یه انتخابه و کسی نباید بابت این انخاب دیگری رو مواخذه کنه. حتی جایی بعد از مکالمهای با دوستی که بهش گفته بود غربزده، افکارش رو بلند بلند برای خودش و برای مای خواننده نوشته و از برآشفتگیش بابت این لقب گفته و حجت رو به همه تمام کرده. متنم طولانی شد. اگر خوندین. ممنون. نکته آخر هم نثر کتاب بود که به نظرم خیلی خوب نوشته و حکایت از باسوادی و اهل تفکر بودن نویسنده داره.
(0/1000)
نظرات
دیروز
خدا قوت خانم عیاردولابی. نوشتن از کتاب و همراه کردن تجربهی زیستهی خودتون این یادداشت رو خواندنی کرده👌🏻🌱
1
3
دیروز
درود و خداقوت یادداشتی فوقالعاده جالب، خوب و خوندنی بود. خیلی جرات می خواد که آدم از انتخابها، آرزها و اهدافش بگه و شجاعانه اعتراف کنه که به اونها نرسیده و در عین حال از وضعیتش در اون دوران و نظر بستگان نسبت به خودش بگه. آفرین به شما و سپاس از این یادداشت طولانی و جالب. 🌸💐
0
دیروز
درود و خداقوت یادداشتی فوقالعاده جالب، خوب و خوندنی بود. خیلی جرات می خواد که آدم از انتخابها، آرزها و اهدافش بگه و شجاعانه اعتراف کنه که به اونها نرسیده و در عین حال از وضعیتش در اون دوران و نظر بستگان نسبت به خودش بگه. آفرین به شما و سپاس از این یادداشت طولانی جالب. 🌸💐
0
عطیه عیاردولابی
دیروز
1