یادداشت مائده
1404/4/31
گاهی آدمی یک عمر چشم به راه چیزی میماند که هرگز از راه نمیرسد… بیابان تاتارها اثر دینو بوتزاتی، روایتی است از همین انتظارِ فرساینده، از دلخوشیهای پوشالی و از امیدهایی که به تدریج رنگ میبازند. داستان با جیووانی دروگو آغاز میشود؛ افسری جوان که به قلعهای دورافتاده در مرز اعزام میشود. قلعهای که روبهروی بیابانی اسرارآمیز و خاموش قرار دارد، و ساکنانش سالها در انتظار حملهای هستند که شاید هیچگاه اتفاق نیفتد. این کتاب برای من، بیش از یک رمان، آینهای بود برای نگریستن به تردیدها، ترسها و دلخوشکردنهای خودساختهمان. دروگو، با تمام امید و شوق جوانیاش، به جایی پا میگذارد که زمان در آن متوقف به نظر میرسد؛ جایی که رؤیای افتخار به آرامی جای خود را به تردید، سکوت و در نهایت، پوچی میدهد. بیابان تاتار ها درباره ماست؛ درباره تصمیمهایی که آنقدر به تعویقشان میاندازیم تا دیگر رمقی برای تغییر باقی نمیماند. درباره روزهایی که در انتظار یک اتفاق خارقالعاده از دست میروند، در حالی که زندگی آرامآرام پشت درهای بستهمان پیر میشود. بوتزاتی با زبانی سرد و موجز، ولی تأثیرگذار، حس انتظار و تعلیق را تا مغز استخوان خواننده فرو میبرد. و آنچه بیش از هر چیز برایم تلخ بود، این حقیقت است که گاهی ما خودمان قلعه را میسازیم، دیوار میکشیم و دلخوش میشویم به دشمنی که شاید هیچگاه نیاید؛ چون بدون آن، دیگر دلیلی برای ماندن نداریم. بیابان تاتارها فقط در بیرون قلعه نیست… در دل خود ما هم هست.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.