یادداشت پراگما/pragma
1403/10/3
3.5
41
نقدی بر کتاب "دختری در قطار": چیزی بیش از یک محصول بازاریابی نیست "دختری در قطار" نوشته پائولا هاوکینز در نگاه اول یک رمان هیجانانگیز روانشناختی بهنظر میرسد که توانسته موفقیت تجاری قابلتوجهی کسب کند. اما اگر از زاویهای دقیقتر به این اثر نگاه کنیم، درمییابیم که ضعفهای جدی در ساختار داستان، شخصیتپردازی و کیفیت ادبی آن وجود دارد. این رمان بیشتر از آنکه یک شاهکار ادبی باشد، نتیجهای از موج بازاریابی هوشمندانه در یک ژانر پرطرفدار است. ساختار داستان: کلیشه و تعلیقهای ساختگی پیرنگ "دختری در قطار" بر اساس ایدهای کلیشهای شکل گرفته: شاهدی با خاطراتی ناقص که وارد معمایی جنایی میشود. اگرچه این ایده میتوانست زمینهای برای خلق اثری جذاب باشد، اما در اینجا با یک روایت پراکنده و ساختگی مواجهیم. داستان بارها از ابزارهایی مانند حافظه از دست رفته یا توهمهای ذهنی شخصیتها استفاده میکند تا حس تعلیق ایجاد کند، اما این ترفندها آنقدر تکرار میشوند که جذابیت خود را از دست میدهند. در پایان، وقتی راز ناپدید شدن مگان فاش میشود، بهجای آنکه خواننده شگفتزده شود، بیشتر احساس میکند که نویسنده بهزور و بدون منطق داستانی مناسب، گرهگشایی کرده است. این پایان، نه غافلگیرکننده است و نه رضایتبخش؛ بیشتر شبیه یک فرمول تکراری و دستخورده در آثار ژانر جنایی درجه سه به نظر میرسد. شخصیتها: سطحی و غیرواقعی یکی از بزرگترین ضعفهای کتاب، شخصیتپردازی آن است. ریچل واتسون، شخصیت اصلی داستان، قرار است زنی پیچیده و آسیبدیده باشد که با مشکلات روانی و اعتیاد دستوپنجه نرم میکند. اما شخصیت او بیشتر شبیه به یک کلیشه از قربانیان دائم است؛ فردی که مدام تصمیمات غیرمنطقی میگیرد و هیچ تلاشی برای تغییر شرایطش نمیکند. بهجای همدلی با ریچل، خواننده در بسیاری از مواقع از رفتارهای او خسته و دلزده میشود. دیگر شخصیتهای اصلی، یعنی مگان و آنا، نیز چیزی بیش از ابزارهای روایی نیستند. مگان تنها بهعنوان قربانی یک معما در داستان حضور دارد و آنا نیز نقشی تکبعدی بهعنوان یک «رقیب» در داستان ایفا میکند. شخصیتهای مرد داستان، مانند تام و اسکات، کلیشهای و بیرمقاند و هیچ عمقی ندارند. زبان و سبک: ساده و خستهکننده از نظر سبک نگارش، "دختری در قطار" هیچ نوآوری یا ظرافتی ندارد. روایت چندگانه از دید سه زن (ریچل، مگان و آنا) در ابتدا جذاب به نظر میرسد، اما به دلیل شباهت بیشازحد لحن و نگاه شخصیتها، بهمرور یکنواخت و خستهکننده میشود. زبان کتاب بسیار ساده است و هیچ تلاشی برای خلق توصیفات خلاقانه یا دیالوگهای عمیق نمیکند. بخشهای زیادی از متن صرف بیان جزئیات غیرضروری میشود که نه در پیشبرد داستان تأثیری دارند و نه جذابیتی ایجاد میکنند. بهنظر میرسد هاوکینز بیش از آنکه دغدغه نگارش یک اثر ادبی داشته باشد، تنها به فکر پر کردن صفحات بوده است. مسائل اجتماعی و روانشناختی: استفاده ابزاری از مفاهیم عمیق رمان تلاش میکند مسائلی مانند اعتیاد، خیانت و آسیبهای روانی را به تصویر بکشد، اما این موضوعات تنها بهصورت ابزاری و سطحی در داستان حضور دارند. اعتیاد ریچل، که میتوانست بهعنوان یک عنصر مهم روانشناختی به داستان عمق ببخشد، تنها بهانهای برای توجیه رفتارهای عجیب اوست. خیانت، که در داستان نقش کلیدی دارد، به شکلی بسیار کلیشهای و بدون عمق نمایش داده شده است. جایگاه در ژانر: اثری ضعیف در کنار آثار موفقتر در مقایسه با دیگر آثار موفق ژانر هیجانانگیز روانشناختی، مانند "دختر گمشده" (Gone Girl) نوشته گیلین فلین، "دختری در قطار" بسیار ضعیفتر عمل میکند. شخصیتپردازیهای چندلایه، پیچیدگی روایی و پایان غیرمنتظرهای که در "دختر گمشده" وجود دارد، در اینجا جای خود را به کلیشه و سطحینگری دادهاند. اگر این رمان را جدا از تبلیغاتش بسنجیم، چیزی جز یک تلاش معمولی و فراموششدنی نیست. جمعبندی "دختری در قطار" اگرچه در زمان انتشارش توانست توجه زیادی جلب کند، اما نه تنها از نظر ادبی و هنری اثر ارزشمندی نیست؛ بلکه حتی به عنوان سرگرمی نیز چیزی در چنته ندارد و صرفا برای آن دسته از مخاطبانی که تحت تأثیر تبلیغات وسیع قرار میگیرند و توقعی از یک محصول ادبی ندارند میتواند جلب توجه کند. داستانی کلیشهای با تعلیقهای مصنوعی، شخصیتهایی که بیشتر شبیه عروسکهای بیروحاند و زبانی ساده و بیظرافت، همگی نشان میدهند که این رمان بیش از آنکه یک اثر ماندگار باشد، تنها محصولی بازاری برای پاسخ به تقاضای یک ژانر پرطرفدار است. برای خوانندگانی که به دنبال اثری عمیق و تأثیرگذار هستند، "دختری در قطار" چیزی جز اتلاف وقت نخواهد بود.
(0/1000)
نفیسه سلطانی
1403/10/3
1