یادداشت روژان
1404/5/18
در تمام کتاب همراه احساسات درونی شخصیت اصلیِ داستان بودم. میتوانم شرم و حس ناامیدیاش را حس کنم. و حسی را که نسبت به انسان ها دارد. خوب میفهمم که وقتی میخواهی به پیشنهادی از عزیزی دست رد بزنی اما میترسی که از ( عزیزت را)دستش بدهی یعنی چه… ——————————————————- روزی برای زنی ، از طرف مردی که در گذشته در زندگیاش بوده ، یادداشتهایی همراه با چندین عکس فرستاده میشوند. آخرین باری که زن مرد را دیده، ده سال پیش بوده است. حال حتی نمیداند او هنوز زنده است یا نه. فقط میداند که او هر چه بود تا پیش از اینکه نوشیدن ساکه را شروع کند آدم خوب و حرفگوشکنی بود . حتی با اینکه بیرویه نوشید هم … کودکی بود همچون خدایان… کتاب اینگونه پایان یافت: امسال بیست و هفت ساله میشوم. موهای سفیدم به قدری زیاد شده که آدمها فکر میکنند چهل سال را هم رد کرده ام. صد البته ارزش خواندن داشت. ❤️
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.