یادداشت ruka matriku
1404/4/14

در شهر کوچک بورگ دو چیز وجود دارد که همه آن را دوست دارند، پیتزا و فوتبال. بورگ جای مناسبی برای آدمایی مثل بریتماری نبود. اما هر آدمی در زندگی به یک نقطهای میرسد که باید تصمیمات بزرگی بگیرد، تصمیماتی که معمولا کسی جرئت گرفتنشان را ندارند. داستان چیزی بیشتر از شغل پیدا کردنِ یک زن سالخورده است. راجع به تغییرات زندگی است. راجع به پریدن، پریدن وقتی که کاملا وحشتزده و مردد هستی. یک شغل موقت در شهری که دارد میمیرد اما صدای برخورد توپ فوتبال است که میگوید این شهر دارد نفس میکشد. بریتماری در هر موقعیتی اولین کاری که میکند تمیزکاری است. بسیار منظم است و برنامهها طبق لیست جلو میروند اما ماجراهای ساکنین بورگ ابدا اجازه نمیدهد هیچ چیز طبق برنامه پیش برود... و دوباره کتابی اینجا است که علاقهام به فردریک بکمن را تشدید میکند. داستان بریت ماری، از آن داستانهایی است که باید اجازه بدهی خود را نشان دهد. باید اجازه بدهی به جوش بیاید و پس از پخته شدن در دلت جا بیافتد. روند داستان در نیمهی اول کتاب کمی کند است و به نظر میرسد هر چقدر جلو میرود، تغییر خاصی در روند اتفاقات احساس نمیشود اما این حس دقیقا مانند وقتی است که به تازگی سوار ترن هوایی شده باشی. در ابتدا از سربالایی به آرامی گذر میکنید و احساس میکنید آنقدرها هم هیجانانگیز نیست اما فقط کافی است به نیمهی دوم کتاب برسید تا بالاخره در سرپایینی به اوج سرعت برسید و نتوانید کتاب را رها کنید. این داستان بسیار دلنشین است و اگر کتاب "مردی به نام اُوِه" که اثر دیگری از این نویسنده است را خوانده باشید. قطعا از این کتاب هم حسابی خوشتان خواهد آمد. رمز و رازها آرام آرام رو میشود و به لذت فهم ادامهی داستان اضافه میکند. شخصیتهای فرعی به طور مناسب نقشآفرینی میکنند و به بعضی از آنها هم خیلی پرداخته نمیشود، اما در نهایت این بچههای بورگ هستند که مثل همیشه پایهی زندگی هستند و تا توپ در حال حرکت است، متوقف نخواهند شد. اینکه فوتبال دوست داری یا نه مهم نیست. این کتاب چیزی فراتر از لایههای سطحی است.. "آدم وقتی به یک سن خاص میرسد تقریبا همهی سوالهایی که از خودش میپرسد به یک چیز ختم میشود: چطور باید زندگی کرد؟"
(0/1000)
نظرات
1404/4/14
ممنوم بابت این یادداشت کامل👌🌱 شخصیت بریت ماری همیشه برای من خیلی جالب و عجیب بوده. خصوصا وقتی اول کتاب "مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است" رو میخونی، احساسات آدم نسبت بهش مثل نمودار سینوسی هی تغییر میکنه. ولی درنهایت دوستداشتنی و عزیزه :)
1
2
ruka matriku
1404/4/15
1