یادداشت امیررضا سعیدینجات
1403/3/5
بسم الله "تاد اندرسون" و دوستانش پسرانی هستند که به دبیرستان ولتون می روند تا خانواده هایشان از قبولی آن ها در کالج اطمینان داشته باشند. این دبیرستان قوانین سختی دارد و بسیار منظم است. پسرها در چنین شرایطی به سختی می توانند باور کنند که زندگی می تواند چیز متفاوتی نیز داشته باشد. اما استاد جدید انگلیسی آن ها، "جان کیتینگ" آن ها را به چالش می کشد تا زندگی را دریابند... پیش از هر چیز خوشحالم که این کتاب را قبل از دیدن فیلم اقتباس شده از آن خواندهام. به طور کل اعتقاد دارم که خواندن کتابها از دیدن فیلمشان هیجان انگیزتر است. شما به عنوان خواننده، کتاب را مقابل چشمانتان میگیرید، سکانس به سکانس و پلان به پلان فیلمی را میسازید که خودتان کارگردانش هستید. اما دیدن فیلم، آن هم فیلم اقتباسی از یک کتاب، لقمهای حاضر و آماده است. شاید یک یا دو ساعت از دیدن فیلم لذت ببرید و بعدش هم از آن به خوبی یاد کنید، اما مهم آن است که با این داستان، زندگی کنید. و به عقیده من زندگی با یک داستان جز با خواندن کتاب محقق نمیشود. از دو زاویه میتوان به داستان کتاب نگاه کرد، بعضی آن را نوعی از آنارشیسم میدانند و بعضی آن را حرکتی آوانگارد. به شخصه داستان کتاب را دوست داشتم. اینکه حواسمان باشد ما لزوماً نباید جریان تکرار شونده زندگی را، که دیگران آزمودهاند ادامه دهیم، اتفاق خوبی است. اینکه در دور باطلی گیر نکنیم ارزشمند است. البته باید توجه داشته باشیم که متفاوت بودن همیشه دلیل بر درست بودن نیست. گاهی انتخاب یک راه تکرار شونده، انتخاب درست ماست. معلم داستان و جریان فکری که برای بچهها ایجاد کرد، عالی بود. او جریانساز نبود، بلکه آنچه خواسته حقیقی دانش آموزان بود را به یادشان آورد. تنها نکته در داستان دعوت به ارتباطهای جنسی متعدد از زبان معلم بود، و آن را مهم میدانست. چیزی که در عرفانهای باب شده امروز بسیار به چشم میخورد و طبیعتاً با سرشت بشر ستیزه دارد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.