یادداشت dream.m
7 روز پیش
زندگی کردن مثل اینه که یکی برات بلیت یه فیلم رو بگیره بده دستت، و بعد هلت بده توی سالن نمایش. تو ناخواسته وارد سالن شدی، ولی اگر از تماشای فیلم خوشت نمیاد یا دوسش نداری، فقط کافیه به سمت تابلوی خروج بری و از سالن بزنی بیرون. کیه که تا حالا به بیرون زدن از سالن فکر نکرده باشه؟ ولی خب اغلب ما توی اون لحظه، دست میکنیم توی جیبمون، بلیت تاخورده رو توی مشتمون میگیریم و میگیم حالا یکم دیگه صبر میکنم شاید بعدش بهتر شد، شاید جاهای خوبش مونده. من اگر بخوام یه فیلم کوتاه از زندگی خودم بسازم، صحنه هایی رو میسازم که تصمیم داشتم از سالن بزنم بیرون. تصمیم جدی نبودا، هیچوقت جدی نبوده یعنی. یه دختری رو نشون میدم که رفته بالای یه پل بلند ایستاده. میدونم پله کجاست.دختر مضطربه، افسردهاس، مأیوس عه. از کجا بدونیم مضطرب و افسرده و مایوسه؟ از حالت چشماش. بعد داره فکر میکنه قبل اینکه خودشو پرت کنه، به چنتا از دوستاش پیام بده و خداحافظی کنه. به کسی که دلشو شکسته پیام بده عذرخواهی کنه و بگه اون موقع حالش خیلی بد بوده و متاسفه، از دوستاش معذرت خواهی کنه که نتونسته باهاشون تا آخر بمونه. بعد صداشو ضبط میکنه و حرفاشو میزنه. دوباره که وویس های خودشو قبل فرستادن گوش میکنه، متوجه میشه هیچ حسی به حرفای خودش نداره. بنظرش حرفاش خیلی پوچ میاد. یا شایدم هرچی فکر میکنه جمله های مناسبی پیدا نمیکنه که بتونه حرف دلشو بگه باهاشون. بخاطر همینم از لبه پل فاصله میگیره و برمیگرده خونه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.