یادداشت ت
1402/12/24
انتظار زیادی ازش داشتم ولی مثل همهی کتابهای روانشناسی دیگه، سرخوردهم کرد. به نظرم نویسنده خیلی دیگه توی کتاب وراجی کرده بود، میتونست خیلی خیلی خلاصهتر و جمعوجورتر حرفش رو بزنه. اینطوری تأثیرش هم بیشتر بود. من معمولاً وقتی کتابهای ترجمهشده رو میخونم خیلی به مترجم توجهی نمیکنم اما توی این کتاب مترجم واقعاً روی مخم بود. هنوز این جملهش جلوی چشمامه که میگفت: «فلانی شروع به احساس افسردگی کرد»... توی خوندن این کتاب باید واردش بشید. باید ازش سوال بپرسید، ازش حرف بکشید، ازش انتظار داشته باشید، نقدش کنید و حرفهاش رو زیر سوال ببرید و بیچارگیش رو تماشا کنید. بااینحال اگه برگردم عقب هم باز ترجیح میدم بخونمش. این رو نمیگم که احساس شکست از خوندن ۴۰۰ صفحهی زردِ آبکی رو انکار کنم. نه. واقعاً به نظرم یه عده از مطالبش واقعاً خوب بود، ولی اگه جدیجدی قرار باشه برگردم عقب خلاصهش رو میخونم یا کتاب صوتیش رو گوش میدم. و در آخر اینکه همهی کتابها رو نباس خوند. بعضیها ساخته شدن که فقط چشمهات رو روش بچرخونی، خمیازه بکشی و ورق بزنی. میخواستم توی یادداشتم برای کتاب نامه بنویسم اما دیدم میشه توی چندتا جمله میشه مخلص کلوم رو گفت. گرچه کتاب علاقهای به خلاصه و مختصر حرف زدن خیلی اعتقادی نداره ولی خب، گر تو با بد بد کنی پس فرق چیست؟! بههرحال، بهش میگم: «توانایی اینکه خیلی خیلی خیلی خوب باشی رو داشتی ولی حیف شد که نبودی. امیدی به برگشتن به صحنهی جنگ با تو رو ندارم ولی، خدا رو چه دیدی؟ شاید یه روزی برگشتم و دوباره شیپور جنگ رو زدم. الان دیگه دارم شروع میکنم که دکمهی انشار این یادداشت رو بزنم ولی، این جملهی آخر رو هم از من داشته باش که پایان من و تو نبایست اینطوری میشد.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.