یادداشت محمدرضا مهدیزاده
1403/11/8
سقوط، سومین کتابی بود که از نویسنده معروف فرانسوی و از شاخه فلسفه اگزیستانسیالیسم خواندم. این کتاب از لحاظ حجمی خیلی کم است. حدود ۱۰۰ صفحه. نمیشود گفت که این کتاب رمان است، حتی نمیشود گفت که این کتابِ داستان است! کتاب سقوط قصه دارد. قصه فردی که روزگاری وکیل بوده است و یک فرد بسیار خوبی بوده. سعی میکرده که به همه کمک کند، حتی به نابینایی که میخواسته از خیابان عبور کند. اما یک اتفاق و حادثه قصه را به روی دیگر فرد میبرد. سقوط یک زن از روی پل و افتادن آن داخل آب و جیغ زدن آن. کلامنس شخصیت داستان، آن صدا را شنید، اما کاری نکرد. گذر کرد. این حادثه وی را دگرگون کرد. مشکوک کرد. بدبین کرد به خودش. وی در آخرای قصهاش یک نمای دیگر خود را نشان میدهد. نمای تاریک خود. نمایی که هرکسی نمیتواند آن را بیان کند. و حتی خودش هم نمیخواهد بار اول بپذیرد. آری قصه این کتاب این است. خلاصه اینگونه است که یک فردی خوب است. حادثه اتفاق میافتد. فرد بد میشود. اما تا اینجای نوشتار، یعنی قصه داستان، هر خوانندهای آن را درک میکنند. اما از زمانی که بخواهی بنشینی و کتاب را بدست بگیری و قصه کلامنس را بخوانی، برایت مبهم میشه. کامو این قصه را نه به شکل داستان و رمان بلکه به شکل مونولوگ آن را بیان میکند. در این کتاب ۲ شخصیت اصلی دارد! یکیش که شخصیت اصلی این کتاب کلامنس، شخصی که میخواهد قصهاش را بگوید. و دیگری هم خواننده! آری، تو. هر کسی که بخواهد این کتاب را بخواند، شخصیت دوم آن است. کلامنس مستقیم برای خوانندهاش قصهاش را تعریف میکند. شاید، سنگینی این کتاب هم همین باشد. توی ذوقت میخورد. ما قصهها توی کتابها رو با داستان و رمان و نمایشنامه و... میخوانیم، اما کامو توی این کتاب بهگونهای دیگه میخواهد قصه کلامنس را برای ما بیان کند. کلامنس در اول نوشتههایش فردی بسیار نیک و شریفی است. وی میگوید که هرکاری انجام میداده است تا به همه کمک کند. شخصیتی که با خودت میگوی، به به، چه مردی. به حالش غبطه میخوری. خودت هم سعی میکنی که توی خاطراتت مرور کنی تا ببینی تو هم نیکی به دیگران کردهای! به دوستت، به همسایهات، به مردم شهرت. آره، میگردی تا خوبیهایی که به دیگران کردهای پیدا کنی، و به کلامنس بگویی، آری من هم اینگونهام. من هم دوست دارم کمک کنم. حتی کردهام. یا اینکه وی بسیار جذاب بوده است. بهگونهای که با همه زنها راحت دوست میشده و ارتباط میگرفته است. وی از موکلهایش دفاع میکرده است. وی فکر میکرده است که فردی شریف است. اما قصه میگذرد تا اواسط کتاب. جایی که آن حادثه رخ میدهد. و وی امکانش را داشت که به آن زن کمک کند، اما نکرد. رفت. صدای جیغ زن را شنید و رفت. از آن حادثه (که همان سقوط زن به رودخانه بود.) به بعد کلامنس به خودش شک کرد. برایش سوال ایجاد شد. چرا به کمک آن زن نرفت؟ چرا؟ مگر وی نمیخواسته است کمک کند؟ از اواسط کتاب به بعد کلامنس روی دیگر شخصیتش را عیان میکند. اعتراف میکند. اگرچه که اعتراف سخت است. اما وی اعتراف میکند. وی تا حالا هرچه که فکر میکرده درست است، به آن شک کرد. آری اون به نابینا کمک میکرد، اما وقتی که میخواست از اون خداحافظی کند، کلایش را به احترام از سر بر میداشت. اما نابینا که نمیدید! پس چرا اینکار را انجام داده است؟ وی با زنها ارتباط برقرار میکرده است و آنها را عاشق خودش میکرده. اما آنها را رها میکرد. بهگونهای که بعضیهاشون التماس وی را میکردهاند. اون میپذیرد که انسانها گناهکاراند. و در به دنبال دنبال فلسفه و نظریات سیاسی میگردد که میگوید انسان بیگناه نیست. انسان گناهکار است. او به سمت عیاشی میرود. او نمیتواند عشق حقیقی را پیدا کند. او زمانی از آزادی میگفت، و میگوید، اما آن را همانند چماقی بر سر مخالفینش میکوبید. وی تزویر داشت. وی کار خوب را انجام میداد. اما فقط انجام میداد. قصد و نیتش چیز دیگهای بود. اون خودستایش بود. او خودخواه بود. او خودش در آخر گفت که تزویر را پذیرفته است و از آن لذت میبرد! کتاب تمام شد و اینجا تو میمانی و کارهایت. آیا من هم مانند کلامنس هستم؟ آیا کارهای من با قصد و نیت دیگهای است؟ حتی آنکاری که در ظاهر خوب است؟ آیا و آیا و هزاران آیای دیگر! کامو کار خودش را کرد. آلبر کامو قصه کلامنس رو توی ۱۰۰ صفحه به ما گفت. اما به ما شلاق زد. به باورهایمان شلاق زد. به کارهایی که میکنیم در اجتماع شلاق زد. به اون قصد و نیت هم شلاق زد. نوشتارم تمام شد. آری قصه این بود. البته سعی کردم که خلاصه بنویسم. امیدوارم که مورد رضایت قرارگیرد. این کتاب را پیشنهاد میدهم. اما آن را را با حوصله بخوانید. عجله کجا رو دارید؟ داستان آن بسیار ساده است. وکیل خوب. حادثه، وکیل بد. اما قصه آن بسیار سخت و عمیق است. لطفا با آرامش این کتاب را بخوانید.
(0/1000)
نظرات
1403/11/9
یادداشتتون خیلی دقیق و کامل بود.🌱 با اینکه به تازگی این کتاب رو خوندم ولی متنتون باعث شد دوباره محتوای کتاب در ذهنم یادآوری بشه.
1
1
محمدرضا مهدیزاده
1403/11/9
2