یادداشت عطیه عیاردولابی
1402/3/16
بسماللهالرحمنالرحیم 🏘🏚 فکر کن تو شهرت خوش و خرم داری زندگی میکنی. این طوری نیست که مشکل نداشته باشی ولی حداقل امنیت و آرامش داری. اما یه روز کسایی که تا دیروز هموطن و همسایهات بودن به شهرت حمله و بعد محاصرهاش میکنن. اگه از شهر بیرون بری، بیبرو برگرد میکشنت. کسی و غذایی و سلاحی هم نمیتونه داخل شهر بشه و این وضعیت نه یه روز و یه ماه که چند سال طول میکشه. تازه توی شهر هم امنیت نداری. همینطوری که داری راه میری ممکنه یه تیرانداز تو رو هدف بگیره و بکشه، یا یه بمبی بیاد تو یه جای شلوغ و صدها نفر رو درجا بکشه، و تو مجبوری از خونه بری بیرون تا از بازار سیاه یه چیزی برای خوردن تهیه کنی... 💣💣 این صحنهها برای ما غریب نیستن که حصر آبادان و سقوط خرمشهر رو داشتیم، کومله و منافقین رو تو غرب دیدیم، ماجراهای صبرا و شتیلا و جنوب لبنان رو شنیدیم، چند سال همینا رو درباره جایی به وسعت یه کشور، یمن شنیدیم. غریب نیستن اما تکراری هم نیستن. یه بار هم این اتفاقها تو یه کشور کوچیک و سرسبز غربی و برای گروهی از اروپایی افتاد: بوشنیاکها یا اهالی بوسنی. فرانسه، بریتانیا و آلمان صراحتا با هر کمکی به بوسنی مسلمان مخالفت کردن چون معتقد بودند اونها به اروپا تعلق ندارن و نباید یه کشور مستقل مسلمان در این قاره باشه. ⛔⛔ از ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۵، شهرهای زیادی شاهد حملات و کشتار بودن. اما بعضی از این شهرها منطقه ممنوع اعلام شدن و کسی حق نداشت حمله کنه. یکیشون سربرنیتسا بود که سه سال و ده ماه تو محاصره شدید دووم آورد و در نهایت صربها به بهانه انتقام به شهر حمله کردن. مردم همه از شهر متواری شدن به امید رسیدن به آزادی. باید مسیری ۱۱۰ کیلومتری رو از جنگل و رود و کوه میرفتن تا به توزلا برسن؛ بدون آذوقه، بدون امکانات، بدون امنیت و بدون سلاح. از ۱۵ هزار نفر آوارهی در جستجوی آزادی، بیش از ۸ هزار نفر هیچوقت به انتهای مسیر نرسیدن. این کتاب روایت این افراد بیپناهه که از این گروه به اون گروه دست به دست و جلوی چشم کلاهآبیهای هلندی سلاخی شدند. کتاب در اصل یه فیلمنامه بوده، برای همین شاید عناصر داستانی رو چندان به درستی رعایت نکرده. ترجمه متوسطی هم داره. اما برای خوندن و فهمیدن کافیه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.