یادداشت ملیکا خوش‌نژاد

جان شیفته: جلد اول
        اولین بار وقتی شانزده سالم بود و داشتم دومین مبارزه ی سختم را با خانواده برای انجام دادن کاری که دلم می خواست انجام بدم می کردم استادم مدام بهم می گفت ملیکا جان شیفته بخون، آنت شبیه توست. بعدتر وقتی پیش دانشگاهی بودیم معلم دیفرانسیلمون که یه آقای مهربونی بود که دستکش دستش می کرد چون به گچ حساسیت داشت و همیشه قبل اینکه دستش کنه فوتشون می کرد و مثل بادکنک باد می کردن به همه مون میگفت باید جان شیفته بخونین. و می گفت به آزین در ترجمه ی Enchanted Soul نمی تونست معادل بهتری از «جان شیفته » انتخاب کنه.
سال اول دانشگاه که بودم مامانم بالاخره برام خریدش و اولین و تنها کتابیه که مامانم بهم داد و اولش برام با خودکار بنفش یه صفحه کامل نوشته.
اینا رو گفتم که بگم جان شیفته یه جورایی برای من با آدم های زیادی جادو شده و باز هم من نخونده بودمش. یعنی چند سال پیش که هدیه گرفتمش از مامانم شروعش کردم اما به یه دلایلی مجبور شدم رهاش کنم.
چند روز پیش نشسته بودم و به کتابخونه ام نگاه می کردم و دلم میخواست یه کتابی بخونم که مثل کتابای سختی که الان مجبورم بخونم نباشه. به استراحت احتیاج داشتم و جان شیفته بهم چشمک می زد. برای همین برداشتمش و از اول شروع کردم به خوندن و دوباره مجدوب جان ِ شیفته ی آنت شدم.
آنت، روح جادویی من که باید تنها باشه. تنهای تنها. و همیشه سخت ترین راه ها رو انتخاب می کنه و هر گز بی خیال نمی شه. آه آنت جادویی من. خیلی خوشحالم که بالاخره دارم می خونم زدگی ات رو.
      
12

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.