یادداشت سیدحمیدرضا قادری

        به نام خدا
۱
سال‌های دهه هفتاد یک مجله‌ای بود که حالا خاطرم نیست یکشنبه‌ها منتشر می‌شد یا روزی دیگر -فعلاً یکشنبه‌اش در ذهنم پررنگ‌تر است - البته این‌که می‌گویم مجله، با غمض عین است؛ چون ساختار و شکلش مجله‌طور نبود و بیشتر شبیه یک روزنامه منگنه‌شده بود اما بسیار پرفروش بود و خواندنی. نامش؟ مجله حوادث.
کل شاکله این مطبوعه، نوشتن کلی یا جزیی، مفصل یا مختصر از انواع پرونده‌ها و اخبار جنایی و حقوقی و کیفری بود که البته بعد مدتی، چاپ و انتشارش متوقف شد. شایعه بود چون بدآموزی داشته متوقف شد. درباره سال‌هایی حرف می‌زنم که معصومیت سکه رایج بود.
۲
از آن پس تا کنون جز گاهی در ضمایم روزنامه جام جم، حوادث و پرداختن به آن خیلی رایج و روال نبوده است. این در حالی است که پرونده‌های قضایی و نوشتن از آن‌ها چه در قالب پاورقی روزنامه‌ای چه در شکل رمان و چه در ساحت سینما و سریال، یکی از قوالب اصلی پرفروش‌شدن و پرمخاطب‌شدن در عرصه بازار فرهنگی هر کشوری است. شاید بدآموزی‌هایی هم داشته باشند اما، در نهایت عنصر کشش و معمایی و میل انسان به خواندن از حوادث و جنایات کتمان‌ناپذیر است و بگذریم که در عصر حاضر که علامه گوگل آموزش هر بدآموزی‌ای را متولی شده و دیگر آن نگاه معصوم گذشته خریداری ندارد. اما هنوز و این‌جا ژانر یا گونه جنایی‌نویسی، کارآگاهی خیلی رونق ندارد.
۳
موفقیت سریال پوست شیر، پرمخاطب‌بودن سریال‌های امنیتی و جنایی داخلی و خارجی نشانه بزرگی است بر اهمیت پرداختن بیشتر و بهتر به گونه جنایی.
۴
وبلاگ‌نویس‌ها و وبلاگ‌‌خوان‌ها حتماً به‌یاد دارند که صفحه «خاطرات یک عاقد» یا «خاطرات یک پزشک قانونی» چقدر پرخواننده بودند و چقدر نویسندگانش، خوش‌ذوق و خوش‌قلم.
۵
کتاب «از پشت میز عدلیه» را یک قاضی بسیار جوانِ اهل موسیقی و قلم نوشته که می‌دانم پس از نوشتنش دچار دردسرهایی شد و سرزنش‌های سیستماتیک هم شد. بخشی دیگر از تنگ‌نظری و کج‌سلیقگی و کوته‌فکری حاکم بر ساختارهای کشوری. این‌ها در حالی است که کتاب بسیار معصوم است و پاکیزه و محافظه‌کار اما شیرین و خواندنی.
نوشتن از پرونده‌های قضایی و زیر و بمشان، البته با تحفظ بر عدم افشای نام طرفین پرونده و تلاش برای حفظ آبروی انسان‌ها، بخشی از اتمسفر و ساحت آموزش غیرمستقیم قوانین و بزنگاه‌های جرم‌خیز را تکمیل می‌کند. گذشته از آن‌که باعث می‌شود نگاه جامعه به دستگاه عدلیه و آدم‌هایی که در آن مشغولند، تعدیل شود.
و صد البته بخشی از تشنگی بازار کتابخوان کشور را هم سیراب می‌کند.
۶
این‌ها که گفتم را اگر خواندید، حالا وقتش است این کتاب را دست بگیرید، بخوانید و لذت ببرید.
      
8

42

(0/1000)

نظرات

دمت گرم برادر...یاد حوادث افتادم و خاطرات سید مهدی بلیغ...این‌کتاب رو هم مشغول خواندن و لذت بردن ازش هستم
1

0

مخلصیم 

0