یادداشت فاطمه یل آملی
دیروز
داستانِ دخترکِ با ثروت و مکنتی، که پدرش او را به مدرسۀ شبانهروزیای در لندن فرستاده. از قضا بر سر مشارکتی، پدر و ثروت پدر، با هم از دست میروند و دخترک میماند و فقر و بیکسی. همۀ ماجرا سر آن است که سارای قصه، همواره در خوشی و ناخوشی ابزاری داشته به نام «خیال» که آنچنانِ زندگیاش را آنچنانتر میکند. در روزهای ناداری و سختی، با خیالِ و تجسمِ آن چه که برایش دلپذیر است، به زندگی ادامه داد و داد تا همۀ آن خیالات روزی به واقعیت بدل شد. از اواسط مطالعه دیگر همه چیز قابل حدس شد و خواندن کسالتبار. با این حال فکر میکنم مبادرت این دختر برای تخیلِ آن چیزِ خوبی که نیست، چقدر میتواند سلاح بهدردبخوری برای فرار از واقعیت باشد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.