یادداشت سیده فاطمه پوریزدان پرست
7 روز پیش
.ِ زنان تروا، روایتی تلخ و دردناک از وضع رنجور زنان تروایی است که پس از غلبه یونان و آن ماجرای معروف اسب تروا، همه کسانشان کشته شده اند؛ حال اسیر، درمانده، ماتمزده و بی چیز در انتظار آنند که سرنوشتشان معلوم شود. زنان بزرگ زاده ای که حال یا قربانی می شوند، یا به بستر شاهی می روند، یا به کنیزی کسی از فاتحان برده می شوند. در میان سه نمایشنانه ی اخیری که از اوریپید خواندم، این تراژدی چند سرو گردن از سیکلوپس و رسوس بالاتر است. پر از صحنه های خاص و سنگینِ رویایی با رنج سرنوشت، جملات و دیالوگ هایی عمیق و نکاتی برای تامل... جذاب ترین و متفاوت ترین قسمت زنان تروا، برایم دیالوگ هلن و هکوب بود! هلن که یک تنه همه چیز را به خاک و خون کشیده و این همه بدبختی برای همه به بار آورده و زنان بزرگ منسب تروایی را به خاک نشانده و ژنده پوششان کرده، حال خودش با رختی آراسته، از خود راضی با لفاظی تمام به میان می آید و تقصیر ها را به روال رایج تراژدی ها، به گردن خدایان می اندازد و به قول هکوب "خدایان را نادان می نماید تا کردار بد خویش بپوشاند" تا ازین همه خاک و خون، گردی به دامان او ننشیند و مجازاتی گریبانش را نگیرد. اما تفاوت این تراژدی و نقطه ی قابل تاملش برای من، دقیقا در پاسخ هکوب و در این مجال بروز می کند. هکوب در عین به خاک نشستگی و ماتمش، استوار و خردمندانه وارد می شود و با سخنانی رسا و محکم بر همگان آشکار می سازد که هر آنچه هلن کرده، همه با اراده ی خودش بوده و هر چه به بار آورده همه بر گرده ی اوست! اینجا حتی منلائوس، شوهر هلن هم این را تایید می کند که: آفرودیت (خدایان و الهگان) تنها دستاویزی است تا این زن، پرده ای بر حقیقت بکشد. من هنوز تراژدی های بسیاری نخوانده ام، اما از میان چندتایی که خوانده ام این بر خلاف روال رایج است، اینکه آدمیان فارغ از اراده خدایان، امری را تنها به اراده ی فردی نسبت دهند و او را مسئول کرده ی خویش بدانند! هکوب از این جهت و از بابت چند سخن دیگرش به خصوص آنجا که میگوید آفرودیت تنها نامیست که آدمیان بر شهوت خویش می گذارند، یا آنجا که زئوس را چنین می خواند که: "خواه قوانین پایدار طبیعتی، خواه اندیشه انسان!"، شخصیتی متفاوت است که شاید بتوان گفت جلوتر از زمانه ی خویش می اندیشد، هر چند هکوب به طور کلی در این تراژدی، موضعش مشوش و متزلزل است. او در میانه ی سوگ گاه از سرنوشت و دست تقدیر می نالد، گاه می گوید خدایان در وقت بینوایی به هیچ کار نمی آیند، اما باز جای دیگر از سر ناچاری آن ها را می خواند و به زئوس، که آدمیان را به راه داد میبرد، متوسل می شود. از ناتوانی خود در برابر سرنوشت می گوید، از آن سو هلن را عامل همه ی این بدبختی ها می داند، جای دیگر ناله سر نی دهد که خدایان با مشت خویش ما را در هم کوفتتد و در آخر باز انگار راضیست به این تقدیر خدایان که موجب می شود نامی از آنان در آینده بماند... بعضی این اثر را ضد جنگ می دانند! اما به گمانم در عین تمامی بیچارگی و رنجی که این جنگ نصیب زنان تروا کرده بود، موضع آنها و البته اوریپید، چنین نبود که جنگ را به طور کلی پوچ و بیهوده بدانند و نفی مطلق جنگ کنند. هکوبی که تمام این جنگ را که بر سر شهوت و آز و طمع زنی بود را پوچ می دانست، جنگیدن و کشته شدن برای سرزمین را عین سعادت و خوشبختی معنا می کرد و کاساندرا، دختر هکوب، طرف تروایی را که از سرزمین خویش دفاع کرده و برای آن جان داده را سرفراز می داند. بالکل از خواندنش لذت بردم و بر آنم داشت تا این نسبت میان اراده خدایان و آدمی را در دیگر تراژدی ها نیز دنبال کنم...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.