یادداشت آناهیتا
1404/5/22
«ای دختر جوان، باز هم خودت را در آب بیفکن تا من یک بار دیگر فرصت کنم که هردومان را نجات دهم.» دردِ پنهان در همین جمله کوتاه، شالوده یکی از تأملبرانگیزترین کتابهایی است که تا به حال خواندهام. عذابی که پشت این کلمات نهفته است، چیزی را در عمق وجود راوی میشکند. او با جمله «شیرجههای نرفته، گاهی کوفتگیهای عمیقی بر جای میگذارند» آغاز سقوط تدریجی خود را روایت میکند. در یکی از میکدههای آمستردام، مردی از زندگیاش و گامبهگام فرو رفتن در ورطه سقوط سخن میگوید. وقتی اعترافات ژان باتیست کلمانس به پایان میرسد، درمییابیم که «قاضی تائب» در واقع خود ماییم؛ داستان، داستانِ ماست، و وقت آن رسیده که اعتراف خودمان را آغاز کنیم. ناچاریم همانند کلمانس، خود را نه در آنچه وانمود میکنیم، که در نفی آن تعریف کنیم. سقوط ما را وامیدارد به درون خود برگردیم و بپرسیم: کجای مرز اخلاق ایستادهایم؟ آیا این گناه کلمانس است یا گناه بشریت؟ من معتقدم هر انسانی در وجود کلمانس، بخشی از خود را بازمیشناسد. ما، بهنوعی، برای هر خطایی که در جهان رخ میدهد مسئولیم. و «سقوط» یعنی انکار این مسئولیت، کنار کشیدن از جهان، و سرگرم شدن به ساختن تصویری خوشایند از خود و هستی. وقتی کتاب را بستم، دانستم که باید بارها و بارها به آن بازگردم. سقوط کتابی است که نیازمند حوصله و فرصت است؛ وگرنه پیام کامو بهتمامی دریافت نمیشود. جملات مسحورکننده او جایی در اعماق روحم را لمس کرد…
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.