یادداشت زهره دلجوی کجاباد

        سیروس شمیشا در کتاب مکاتب ادبی‌اش می‌گوید، رئالیسم در جامعه‌ی بدبخت و عقب‌مانده خودبه‌خود به ناتورالیسم تبدیل می‌شود. اما من مخالفم. اگر نویسنده‌ای نگاه خوشبینانه و امیدوارانه داشته باشد، حتی در بدبخت‌ترین جوامع هم می‌تواند چیزهای زیبا و ناب را هرچند کوچک و حقیر ببیند و توصیف کند. این به عهده‌ی نویسنده و تعریفی که از مسئولیتش دارد، است که انتخاب کند از چه باید بنویسد. نمی‌شود گفت استاد چوبک که به حق باید او را استاد توصیف و روایت کردن نامید خود را و مسئولیت وامکاناتش در زمانه‌ای یافته که باید از زشتی‌ها بنویسد. از نظر من او هرکجا و در هر زمانه‌ای که می‌زیست همین‌گونه می‌دید و می‌نوشت. نویسنده‌ها قبل از اینکه در دنیای بیرون زندگی کنند در حبابی از دنیای خاص خودشان سر می‌کنند. برای مثال در داستان مرد اسیر در این مجموعه مردی را می‌بینیم که خود را با سگی در خانه‌اش حبس کرده و هر روز شاهد زندگی موشی در مستراح خانه‌اش است که از مدفوع آن مرد تغذیه می‌کند. علت این مسئله کاملا فردی و بی‌ارتباط به مسائل جامعه است. علت از دست دادن معشوق است که در هر زمانه‌ای اتفاق می‌افتد. اما هیچ‌کدام این حرفها باعث نمی‌شود از ارزش و اعتبار  چوبک و این مجموعه کم شود. چوبک را باید خواند و آموخت. من فقط از افسانه‌هایی که دو سه تا در این مجموعه آورده شده خوشم نیامد. 
      
3

15

(0/1000)

نظرات

حتی البرت انشتین هم گفته که چیزی رو که من میگم نباید شما کاملا قبول کنید حتما من هم اشتباهاتی خواهم داشت  و در جمله ای گفته (احترام کور کورانه به قدرت بزرگترین دشمن حقیقت است)

0