یادداشت دریا

دریا

دریا

1404/5/15

بار قبلی ک
        بار قبلی که خوندمش خیلی سال پیش بود. فقط یادم بود شخصیت وایسن بروخو خیلی دوست داشتم.

این بار یک ماهی با ونسان زندگی کردم...
باهاش عاشق طبیعت شدم، رنج بردم از تنهایی، درد فهمیده نشدنشو حس کردم، رنگ‌های زنده شبانه‌روز جلوی چشمام بود، احساس امنیت کردم به خاطر وجود برادری فرشته‌وار مثل تئو و دیوونه شدم و دیوونگی‌م خوب نشد.

یه سری نکات مهم از این کتاب عزیز برداشت کردم؛
اول این‌که ذهن من همیشه دنبال دسته‌بندیه. خودمو شدیدا دور می‌کنم از تقسیم‌بندی آدما به دو گروه متفاوت مثلا زن و مرد، اما هر وقت به خودم میام می‌بینم دارم تلاش می‌کنم خصوصیات مشترکی برای دسته‌های دیگه پیدا کنم. فکر می‌کنم ونسان یه هنرمنده و این خصوصیاتو داره، بنابراین هنرمندا همه‌شون همین خصوصیاتو دارن، پس اگه من چیزی از این ویژگی‌ها رو درون خودم نمی‌بینم، ذاتاً هنرمند نیستم... اما توی این کتاب متوجه شدم هر هنرمند می‌تونه کاملا با هنرمند دیگه روحیات متفاوتی داشته باشه و حتی یه هنرمند هم در طول عمرش خیلی تغییر می‌کنه. 

و دوباره رسیدم به جمله‌ی موردعلاقه‌م: یه زن با یه مرد همون‌قدر تفاوت داره که یه زن با یه زن یا یه مرد با یه مرد.
تعمیمش بدیم به هنرمند، می‌شه یه هنرمند با غیرهنرمند همون‌قدر تفاوت داره که یه هنرمند با یه هنرمند دیگه.

یه عقیده‌ی رایجی هم وجود داره که هنرمندا حساسن و روحیه‌ی لطیفی دارن، من در طول خوندن کتاب بهش فکر کردم و متوجه نکات جالبی شدم. فکر می‌کنم این موضوع نسبتا عمومیت داره، ولی این حساسیت به معنای لطافت و مهربون بودن نیست. به معنی حساس بودن اعصابه؛ یعنی تجربه کردن تمام احساسات خیلی شدیدتر از دیگران. بعضیا می‌گن چطور می‌شه یه هنرمند با روح حساس، به خودش یا دیگران آسیب بزنه؟ و من الان به این نتیجه رسیدم که اتفاقا یه هنرمند نسبت به آدمای دیگه، مستعدتره که به خودش یا دیگران آسیب بزنه، چون همون‌قدر که دنیا رو حساس‌تر از بقیه می‌بینه، شادی و غمو شدیدتر از دیگران تجربه می‌کنه، خشمو شدیدتر حس می‌کنه و این‌جوریه که رفتارش هم خیلی جاها از کنترل خارج می‌شه.

همچنان وایسن بروخ شخصیت موردعلاقه‌مه، به قول ونسان، اون گاهی فرشته و گاهی دیوه. این خصوصیتش برام جذابه. منو تا حدی یاد استاد طراحی‌م، استاد زارعی می‌ندازه. این‌جور آدما، که به راحتی از کسی تعریف نمی‌کنن، که قدرت تخریب خیلی بالایی دارن، وقتی یه جایی یه کلمه‌ی تحسین‌آمیز از دهنشون بیرون بیاد، دیگه کل دنیا هم نمی‌تونه چیزی خلاف حرفشونو باورپذیر کنه.

وایسن بروخ عقیده داشت هنر بدون رنج خلق نمی‌شه. این باوریه که خیلیا دارن. از طرفی به نظر نامنصفانه میاد چون انگار نمی‌تونی هنر خلق کنی بدون رنج کشیدن ولی از طرف دیگه کمی امید به آدم می‌ده چون وقتی داری رنج می‌کشی می‌تونی فکر کنی شاید الان درونم داره چیزی ساخته می‌شه، شاید وقتشه هنری ایجاد کنم.

یکی از نکات جالب برام این بود که ونسان خودش متوجه روح کارش می‌شد. می‌فهمید استعداد داره و حرفای دیگران باعث نمی‌شد نقاشیو کنار بذاره. این خصوصیتش تحسین‌آمیز بود، اما من همه‌ش داشتم فکر می‌کردم چند نابغه رو دنیا نشناخته چون وقتی باید تحسین و حمایت می‌شدن، تحقیر و سرزنش شدن؟

و اما در نهایت وقتشه تئو رو ستایش کنم؛ تئو یه فرشته بود که انگار مخصوص ونسان خلق شده بود. برای این‌که یه نفر باشه تو این دنیا که اونو بفهمه، براش پناه باشه و حمایتش کنه.

من فکر می‌کنم اگه تئو نبود، دنیا از موهبت تماشای جهان از زاویه‌ی دید ونسان ونگوگ محروم می‌موند.

و خیلی فکر کردم به هنرمندا یا نابغه‌هایی تو هر زمینه که مثل ونسان رنج‌کشیده‌ن ولی تئویی تو زندگی‌شون ندارن و یا قابلیت‌هاشون نادیده گرفته می‌شه یا توی راه اشتباه و بیهوده صرف می‌شه و در نهایت با خودشون از بین می‌ره.

تئوهای زندگی‌تونو قدر بدونید💚



      
21

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.