یادداشت فهیمه حدیدی

        کابوسی که واقعیت دارد...
زندگی مجموعه ای از ایرانی  های مهاجر در یک پانسیون ارزان قیمت در یک حلقه تهی از تعلق.قاب خوشایندی نیست. اما به تجربه های بعضی از دوستان مهاجرم بی شباهت نیست.
نه به این تلخی و تندی! اما با رگه هایی از همین رنگ‌و بو ...
روابطی آزادانه تر ، سبک زندگی پایین تر_ با دست تنگ_ اما آمیخته با مدرنیته اروپایی ، تنهایی و ترس از تنهایی ، دغدغه های فکری یک مهاجر که گاهی جثه اش از هدفِ مهاجرت[ حقوق شهروندی_پول بیشتر_تحصیل_آرامش_آزادی و ...] بزرگتر خواهد شد. "و انسان فرانسوی تا کجا در زندگی همنوعش دخالت نمی کند؟" و این عدم دخالت تا کجا برایت آرامش می آورد؟!
  آشوب ایجاد شده در روحیه آدم ها _در فضای خالی ناشی از دل کندن، تغییر عقیده ها و..._ و تصویر کاریکاتوری از  زن مدرن  که بی نهایت شکننده و حمایت طلب و در اندیشه خودش زرنگ و سواستفاده گر تصور می شود ، تصویرهای خوب و روشن کتاب اند. 
_صادقانه_ تلاش نویسنده برای ابهام بخشیدن به متن داستان را دوست نداشتم و این تلاش دست و پاگیر بارها به چشم می آمد، یک داستان خوب بدون ابهام و موازی گویی بیش از اندازه ، بدون ضربه های مهلک برای پایان ماجرا هم ارزش و کشش خواندن دارد. بنظرم نویسنده زیادی سخت گرفته اند و ارزش ساده نویسی در این کتاب گم شده است. درحالی که زبان مدرن، بیانی ساده ، روشن و مفاهیمی شفاف دارد.

پ،ن: کتاب هدیه ای  که با چالش بهخوان تمام شد 🩷
      
1.0k

28

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.