یادداشت مینا

مینا

مینا

1404/6/15

        جلد دوم داستان خیلی بهتر رو غلتک افتاده بود و خیلی کمتر پیش می‌اومد موقع خوندنش حوصله‌م سر بره برای همین به نسبت جلد اول امتیاز بیشتری بهش دادم. اما در نهایت متوجه شدم که این کتاب، کتاب من نیست. از بین دوستانی که می‌شناختمشون و این کتاب رو خونده بودن، تقریباً همگی عاشقش بودن و درک نمی‌کردم که پس چرا من نمی‌تونم باهاش ارتباط بگیرم؟ چرا من عاشقش نشدم؟ جالب اینجا بود که وقتی بهشون از چیزایی می‌گفتم که باعث شدن کتاب برام جالب نباشه، اکثریت تایید می‌کردن که اونام همچین موردی رو تو داستان دوست نداشتن یا براشون خسته‌کننده بوده و با این وجود هنوزم می‌گفتن عاشق این کتابن!

در نهایت امتیاز کلی کتاب (3.5 ستاره) بخاطر وقایع جلد دوم برام بالاتر رفت و اگر انصاف به خرج بدم، بخش هفتم کتاب با اختلاف بهترین بخش داستان بود. و با اینکه بخاطر دیدن فیلمش می‌دونستم چه سرنوشتی در انتظار آناست، بازم استرسی شده بودم و دُز هیجانم زده بود بالا. :)

به غیر از آنا، شخصیت ستیوا و لووین هم در نوع خودشون جالب بودن. دلم می‌خواست از ستیوا بخاطر کارایی که در حق زن بیچاره‌ش دالی می‌کرد، متنفر باشم ولی انقدر شخصیت شوخ و جالبی داشت که نمی‌تونستم. لووین هم تفکرات جالبی داشت. گاهی به شدت باهاش همذات پنداری می‌کردم (مخصوصاً تو قسمتایی که راجع به جنگ و ایمان حرف می‌زد) و گاهی هم اینجوری بودم که داداش این حجم از عقب‌موندگی واسه چیه؟ گاهی هم خنده‌م می‌گرفت از دست این فکر و خیالاش! کیتی هم اونجایی که محکم و با مهارت به مشکل برادر بزرگه‌ی لووین می‌رسید خیلی خفن بود، دمش گرم واقعاً!

یکی ازم پرسید اگه جای آنا بودی چیکار می‌کردی؟ و من واقعاً جوابی براش نداشتم، چون در وهله‌ی اول اصلاً نمی‌تونستم جای آنا باشه، اون زدن به سیم آخر، رفتن به دنبال عشق به هر قیمتی، و فدا کردن همه‌چیز از جمله خانواده، اعتبار، آبرو، موقعیت اجتماعی و غیره، برام میسر نیست. ذهنم نمی‌تونه و نمی‌خواد زیر بار این همه فقدان و رنج و فشار بره تا عشق رو به دست بیاره. ولی با این وجود، گمونم جوابم به این سؤال همون «نمی‌دونم» باشه، چون آدم تا وقتی در موقعیتش قرار نگیره نمی‌دونه ممکنه دست به چه کاری بزنه و تا کجا پیش بره یا تحمل کنه.

دلم برای آنا می‌سوزه. آیا راه دیگه‌ای هم بجز پایانی که برای خودش رقم زد برای زندگی وجود داشت؟ زندگی به معنای زنده بودن نه، به معنای زندگی‌ای که اون می‌خواست: «من عشق می‌خواهم، که نیست. پس یعنی دیگر همه‌چیز تمامه!»
      
442

32

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.