یادداشت سید حسن عمادی
1403/11/23
نامهی باستان، با تمبر اختصاصی مرجان فولادوند! یادداشت مشترک بر دو کتاب «آرش» و «رستم و اسفندیار» فردوسی بزرگ، در آغاز شاهنامه پیشینهی این کتاب را اینطور معرفی میکند: یکی نامه بود از گَه باستان فراوان بدو اندرون داستان پراگنده در دست هر موبدی از او بهرهای نزد هر بخردی در ادامه میگوید فردی این داستان پراکنده را گردآوری میکند؛ دقیقی توسی نگارش آن به شعر را شروع میکند که عمرش به دنیا نبوده؛ و سرآخر فردوسی تصمیم میگیرد که این تلاش را ادامه دهد. مقصود اینکه این داستان کهن (یا به تعبیر فردوسی: نامهی باستان) ابتکار فردوسی نبوده بلکه شاهکار او در روایت حماسی و شورآفرین این داستان و شاخ و برگ دادن به آن است. توانم مگر پایهای ساختن برِ شاخ آن سروِ سایهفکن بعد از فردوسی بزرگ نیز افراد بسیاری قدم در این راه گذاشتند که اغلب، مقلّد لحن و شیوهی داستانپردازی او بودهاند. خانم فولادوند امّا از این گروه نیست! او داستانهای حماسی را با عینک عصر و زمانهی خود میبیند و ترسیم میکند. این نکته یکی از ویژگیهای برجستهی شاهنامه نیز هست؛ آنجا که جناب فردوسی داستان خود را به رنگ و بوی برخی سنن و آموزههای اسلامی آمیخته است. لحن روایی خانم فولادوند در این دو کتاب، کاملاً مدرن است. شکستن خط زمانی، نوع تعلیقهای داستان، تغییر مداوم زاویه دید، درهمآمیختن دو شخصیت و ... شاهدی بر این مدّعا است. برای مثال به جملات ابتدایی این دو داستان توجّه کنید: «آرش نه کمانداری به نام بود، نه سرداری از میان سواران.» «حالا که آخر قصه را میدانم، حالا که میدانم رستم بعد از آن همه جنگ، عاقبت ته یک چاه، آرام آرام میمیرد، انگار یکی وسط قصهی اسفندیار، توی سرم داد میکشد: «فرار کن، رستم. این یک بار را، این آخرین بار را فرار کن!» » علاوه بر این ویژگی شکلی، درونمایهی اثر نیز با نیمنگاهی به جامعهی معاصر تنظیم شده است. نویسنده گاه در شخصیتپردازی افراد، جنبههای دیگری را برجسته کرده و گاه عناصری جدید به داستان افزوده است (مثل شخصیت آرش). تصویرگری پژمان رحیمیزاده نیز به خوبی همراه و یاور داستان میشود و خود، قصهگوی دیگری است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.