یادداشت ریحانه سادات صدر
7 روز پیش
دروغ چرا؟ دوستش نداشتم. مغازه خودکشی را سه سال پیش خواندم و برایش دوتا دلیل داشتم. اول اینکه مثل بمب صدا کرده بود توی فضای مجازی و فضولیام را قلقلک میداد. دوم اینکه دوتا از اطرافیانم صحبت از خودکشی میکردند… سیاه ترین روزهایم را طی میکردم و کنجکاو بودم که بدانم چه میشود که کسی حتی به فکر این تاریکیِ پیچیده میافتد؟ خواندمش و توقع داشتم پیامی امیدوار کننده در دلش داشته باشد. دنبال یک تضاد بودم: موضوعی تیره و پیامی روشن. تا اواخر داستان هم انگار واقعا همینطور بود؛ اما پایان شوکه کننده و غیر منتظرهاش -به طور کامل و صد در صدی- ذهنیتم را فروپاشید! انکار نمیکنم که تحت تاثیر قرار گرفتم و حتی اشک ریختم اما در نهایت از خودم پرسیدم: «که چی؟» سخت است پایان یک رمان هم غافلگیرت کند، و هم با پیام داستان همسو و همهدف باشد. سخت است بله! از نا امیدی، پوچی و سیاهی بیزارم! بیشتر دوست دارم قصهای که رنگ و بوی زندگی و امید داشته باشد بخوانم :) این دو و نیم ستاره را بخاطر کشش روند داستان دادم و قدرت تاثیرگذاریاش. اما ابداً به این معنا نیست که ذرهای دوستش داشته باشم!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.