یادداشت انتشارات به نشر
1401/10/24
📚 مـرا با خودتـــ ببــر دمشــق، ســال ۲۱۸ 📖صفحه۲۹ _ راستی مـادر! فرشتهها اسم دارند؟ مادر پشت چشم نـازک کرد و رو برگرداند. _ من از کجا بدانـم! وقتی عزرائیـل به دیدنم آمد، ازش می پرسم! _ دور از جان، مـادر! ابراهیم پشت در اتاق، دستار به سر انداخت. کفش چرمیاش را پوشید و بندهایش را دور ساقش پیچید و گره زد. _ فرشتهها هم لابد اسم دارند؛ مثل منا، طوبا، ایما، سما، علیا، حلما، لعبا، شیما، آمال. _ نادان! مگر فرشتهها دختــرند. _ می دانم. آنها زن و مرد ندارند، اما من دوست دارم اسم فرشتهاند «آمال» باشد. مادر بالش را خواباند و دراز کشید. _ اگر تو در این دنیا فرشتهای داشته باشی، اسمش «حبه» است. ابراهیم با بدگمانی به مادر نگاه کرد. _ حبه؟ _ دختر عبدالکریم بازرگان را می گویم... 🔴 بخشی از ابتدای کتاب مسابقه کتابخوانی مرا با خودت ببر را خواندید، اگر دوست دارید در قرعه کشی 🎊 ۹کمک هزینه سفر به عتبات و عالیات و زیارت مرقد "امام جواد علیه السلام"، باشید این کتاب را با تخفیف از سایت بهنشـر تهیه کنید. 📨 www.behnashr.com
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.