یادداشت دختر مرداب
1404/6/4 - 01:06
در طول دوران کتابخوان بودنم همیشه کتاب هایی که درمورد حقیقت های زندگی آگاهم می کردند را بیشتر دوست داشتم.این کتاب ها درون قلبم نفوذ میکنند . کاراکتر های این کتاب ها را جور دیگر دوست دارم چون چیزی به من می آموزند. سنگدل یکی از این کتاب ها بود.من با هر جمله مخصوصا از صد صفحه ی آخر به فکر فرو می رفتم .در اوایل کتاب هم نویسنده با چیرگی بر قلمش احساساتم را از بی عدالتی ها و عشق ها بر می انگیخت. و درمورد جزئیات داستان:همه ی آدم ها خوب یا بد یا هردو اند ولی بستگی به نگاه ما دارد.در پایان کتاب فهمیدم تنها شخص مورد علاقه ام هاتا است.به هر حال دوست داشتن یک دیوانه بهتر از دوست داشتن یک قاتل یا مقتول یا ملکه است. ولی در اوایل کتاب قطعا کت و جست مورد علاقه ام بودند. فکر میکنید اگر کاترین بی خیال انتقام میشد باز هم آنقدر بدبخت میشد؟ همه ی شخصیت های این کتاب بدبخت بودند. ولی تصور کنید اگر کاترین بی خیال انتقام و ازدواج با پادشاه میشد و به دنبال شیرینی پزی میرفت چه میشد؟ درد چیزی است که باید بگذرد . بعد یک امید یا شاید یک هدف و ارزو بتواند کمی باعث فراموشی بشود. اما کاترین دردش را مدام پس میزد. به خیال خودش با انتقام آرامش پیدا میکرد.اما این هم پس زدن دردش بود.نباید دردش را دور می انداخت باید آن را نگه میداشت تا در کنار خوشی هایی حتی شاید کوچک باعث آرامشش شود. اما سخت است که از کسی که آسیب دیده بخواهی کار درست را انجام دهد. چرا ریون در آخر مرحم دل کاترین شد؟ اگر حقیقت را ببینیم زیرا ریون یک جلاد بود.کاترین دیگر از همه متنفر بود و ریون میتوانست همه را حذف کند. پ.ن:شرور داستان چه کسی بود؟آیا شروری وجود داشت؟ آقای پیتر زنش مرد.زن آقای پیتر هیولا بودنش دست خودش نبود.جست مرد.ماری آن نباید بلند پرواز میبود ولی دست خودش نبود.کاترین عزادار شد.هاتا دیوانه شد.ریون فقط یه دوست و جلاد بود.پادشاه هم فقط یک احمق بود.پدر و مادر کاترین فقط پدر مادری بلد نبودند. اما جرم کدام سنگین تر بود؟
(0/1000)
دختر مرداب
1404/6/21 - 18:12
0