یادداشت مجتبی بنی‌اسدی

        رمان کوتاهی بود ولی نه‌خیلی جذاب. فقط می‌توانم بگویم بد نبود. شخصیت‌ها زیاد بود و گاها در حد اسم و اینکه شغل‌شان چیست کفایت می‌شد. داستانی موازی با داستان اصلی هم روایت می‌شد که من چندان سر درنیاوردم. ولی مضمونی که قصد ارائه‌اش را داشت، خوب بود. «اگر یک‌دست باشیم، می‌توانیم دشمن شکست دهیم.» الآن که فکر می‌کنم، می‌بینم داستان مناسب نوجوانان بود و حتی می‌تواند جذاب هم باشد برایشان.

اگر قصد خواندن رمان را دارید، اینجا به بعد را نخوانید:
نوجوان داستان، به همراه خانواده و اهالی، در حال زندگی در روستایی در افغانستان هستند که حاکم ظالمی دارد. اما دشمن بیرونی، شوروی، به کشور حمله کرده و نزدیک روستاست. «آیا می‌شود با ظالم برای دفع دشمن بیرونی متحد شد؟» این هم لایه دیگری از داستان است.
اما من رمان را با سایه‌ملخ محمدرضا بایرامی مقایسه کردم که راوی نوجوان رمان و اهالی روستایی مرزی، با جنگ هشت ساله مواجه می‌شوند. این مواجهه خیلی نرم، طبیعی و زندگی‌وار روایت می‌شود. عکس این رمان که کمی مصنوعی بود اتفاق‌ها.
      
38

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.