یادداشت شکیبا میم

        بعد از خوندن این کتاب
تقریبا تا یکی دو هفته ای دستم به خوندن کتاب دیگه ای نمی رفت...
انگار ذهن و روحم جوری با مژگان بیتانه همراه شده بود که نمیتونستم دل به موضوع جدیدی بدم.
انگار خودم بودم که بارها صبر کردم و از ترس خیلی قضاوت ها بارها همه چیزو تو خودم ریختم.
انگار خودم بودم که همیشه به خواست دیگران زندگی کردم و به خاطر خواست دیگران دست کشیدم از هرچی که مورد علاقه م بود.
انگار خودم بودم که بعد از بارها اعتمادِ بیش از حد و رو دست خوردنِ دوباره، بازم اون روی مثبت اندیشم می زد بیرون و میگفت نه ایندفعه فرق میکنه اما دوباره ماجرای همیشگی همون  آش و همون کاسه!
خلاصه هنوزم انگار خودمم که منتظر یه خبر تازه ای از محمد ابراهیمم...

      
9

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.