علاقه ام به آوینیِ عزیزِ مظلوم از کتاب تکرار یک تنهایی بیشتر شد و بعد من را بی اختیار به این سو و آن سو دنبال نوشیدن حتی جرعه ای بیشتر از شخصیت و منش و طرز تفکرش کشید.
ایستگاه بعدی این کتاب بود.
روایت آخر!
احتمالا بخاطر علاقه ام به آوینی بود که با هر جمله و خطی ک درباره ی او بود از محبتش در دلم پروانه ها دسته جمعی حرکت میکردند.
یکی از قشنگی های این کتاب این است که هرچه راوی از روایت فتح و ریز و درشت و ابعادش میگوید موجودیت دارد...
یعنی همین الان وجود خارجی دارد و می شود بعد از شنیدن ماجرای پشت هر روایت ، با صدای بیدارگرِ آوینی قدم به قدم در خرمشهر و فکه و قتلگاه قدم زد و همراه شد...
از چمن زارها گذشت و به کانال ها رسید.از کنار سنگرها و استخوان ها و قمقمه ها و پلاک ها گذشت و در نهایت به خود خدا رسید...