یادداشت

تسخیرشدگان (جن زدگان)
        *اندیشه‌های وارداتی*

کتاب تسخیرشدگان بالاخره به ایستگاه آخر رسید. نویسندگان فکور و حکیم مانند داستایفسکی، با خلق جهانی داستانی، درون مخاطب را به لرزه در می‌آورند و با قدرت قلم خود، ماندگارترین تاثیرات روحی را در آنها رقم می‌زنند. حیف است که چنین آثاری در سبد مطالعه ما نباشند...

کتاب تسخیر شدگان به دلیل بررسی عمیق و دقیق یک جامعه در حوزه مسایل فلسفی، روانشناسی، ادبی، اجتماعی، مذهبی و سیاسی، اثر بسیار ارزشمندی است.
برای نشان دادن پوچی و بدهدفی، راهی جز نمایش عاقبت مسیر و تباهی آن نیست و داستایفسکی با حوصله و ظرافت به این امر خطیر دست آزموده است. او تحت تاثیر نظرات فلسفی آن روزگار و افکار سوسیالیستی و پوچ گرایانه که از اروپا به روسیه وارد شده بود به دیدگاهی تازه رسیده است. اعتقاد او به انجیل، مسیح و خداوند راهی پیش روی داستایفسکی می گذارد که بتواند به تحلیل وقایع و رویدادهای اجتماعی زمانه‌ی خود بپردازد. 
او اعتقاد دارد که اندیشه های وارداتی نمی تواند در روسیه ریشه بدواند و هیچ اجتماعی با برنامه های تحمیلی، خصوصا باورهای غربی، دوام نمی یابد زیرا آنها مسیح را فراموش کرده‌اند و به همین دلیل سقوط خواهند کرد. قهرمانان داستان او از یک طرف فروتن و خاکسارند (حتی این مرحله را رد کرده و به فرومایگی می رسند و از پستی خود لذت می برند) و از طرف دیگر متکبر و مغرورند به حدی که دست به جنایت می‌زنند. داستایفسکی اعتقاد دارد خداوند اراده‌اش بر همه حاکم است و کسی نمی تواند از چنگ او بگریزد  شخصیتهای او که خدا را باور ندارند و معتقد هستند انسان خود اراده مطلق دارد، ورشکسته و حیران می‌شوند. داستایفسکی معتقد است آنها باید نیکی‌های درون خود را کشف کنند و از تباهی‌ها فاصله بگیرند تا روی آرامش ببینند. او به مقام تسلیم و رضا در برابر پروردگار اعتقاد دارد.

شخصیت نیکلا مردی ثروتمند و نجیب زاده است او زندانی روح خویش است و نمی‌تواند به ندای زندگی پاسخ مثبت بدهد و به دامن ریا و زشتی پناه می برد. او به مسیح و انقلاب ایمان ندارد. شخصیت پتر یک شیطان واقعی است او دنبال بتی است که بپرستد. بین مردم را به هم می زند و آنها را نسبت به هم بدگمان می‌کند. داستایفسکی با معرفی این دو شخصیت که یکی خود را به دست هوس سپرده و دیگری با خبث طینت دنبال قدرت و پول و آشفتگی جامعه است، آنها را دو گونه رهبری می داند که سایر پوچ‌گرایان راه آنها را دنبال می‌کنند.
داستایفسکی مسئولیت اعمال و رفتار انسانها را بر عهده‌شان می داند و مرز باریکی برای ایمان و کفر قائل است. او علمی را که بدون توجه به هستی  و کمال انسان به دست آید مفید نمی داند زیرا به پستی و رذالت می گراید. نیهیلیستهای داستان به دنبال ایجاد نارضایتی و بدبینی بین مردم هستند. سعی می کنند قدرت حکومت را کاهش دهند و ریشه هر عقیده‌ی دیگری غیر از خودشان را بخشکانند.تبلیغات منظم و کوبنده و پخش اعلامیه تدریجا مردم را مسخ می کند و دچار آشفتگی خواهند شد. در کنار این افراد، طبقه سرمایه دار و بورژوا که از نجابت بهره ای نبرده اند و همچنان به نظام طبقاتی معتقد هستند، به این وضع دامن می زند.
در انتهای داستان شخصیتهای استپان، نیکلا و کاتوف به بیان دیدگاه مذهبی و دینی نویسنده می پردازنند.  
نکته باریکی که نویسنده روی آن تاکید دارد این است که وجود خدا سبب حیات و امید در ماست و اگر خدا وجود نداشته باشد اساسا بشریتی نخواهد بود که به هستی خدا فکر کند! 
و در نهایت با بیان دیدگاه های خداپرستانه درمورد خلقت طبیعت و بشر و عاقبت غم انگیز پوچ گرایان داستان خود را به پایان می برد.

https://eitaa.com/vazhband
      
167

11

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.