یادداشت Sahar Chambary

Sahar Chambary

Sahar Chambary

9 ساعت پیش

        این داستان خیلی فراتر از یک روایت درباره‌ی جنونه. برای من سه لایه‌ی اصلی داره:

1. هویت و گریز از بی‌معنایی
پروپیشچین در جهان واقعی هیچ ارزشی نداره، کسی جدی‌ش نمی‌گیره و حتی عشقش به دختر رئیس هم به‌خاطر طبقه‌اش پوچ و دست‌نیافتنیه. او برای اینکه از این «هیچ‌بودن» فرار کنه، به دنیای توهمی پناه می‌بره. گویی گوگول می‌خواد بگه وقتی جامعه هیچ معنایی به زندگی‌ات نمی‌ده، ذهنت ناخواسته خودش دست به خلق معنا می‌زنه—even اگر اون معنا، خیال سلطنت باشه.


2. مرز باریک میان عقل و جنون
در داستان، پروپیشچین کم‌کم از یک کارمند عادی به یک «دیوانه‌ی کامل» تبدیل می‌شه. این مسیر نشون می‌ده که جنون یک جهش ناگهانی نیست، بلکه تدریجی، روزمره و پنهانه. گوگول هشدار می‌ده که عقل و جنون خیلی دور از هم نیستند؛ جامعه و شرایط می‌تونن به‌سادگی مرز رو بشکنن.


3. طنز تلخ زندگی انسانی
پروپیشچین وقتی خودش رو «شاه اسپانیا» تصور می‌کنه، در حقیقت عمیق‌ترین آرزوی هر انسانی رو برملا می‌کنه: اینکه مهم باشه، دیده بشه، جایگاهی داشته باشه. اما وقتی این رؤیا در قالب جنون بروز می‌کنه، به یک تراژدی خنده‌دار تبدیل می‌شه. این شاید پیام فلسفی گوگول باشه: زندگی انسان اغلب چیزی بین کمدی و تراژدیه، و ما مدام میان این دو در نوسانیم.

✨ پس از زاویه‌ی شخصی، این کتاب به ما یادآوری می‌کنه: اگر جامعه و محیط به انسان‌ها معنا نده، اون‌ها خودشون راهی می‌سازن  که شاید  راه به جنون ختم بشه.

البته این کتاب شامل ۷ داستان دیگه هم میشه که هر کدوم جذابیت خودشو داره 
      
24

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.