یادداشت ملیکا خوش‌نژاد

آیلف کوچولو
        ایبسن واقعاً جسور است، بعد از مرغابی وحشی انتظار نداشتم دوباره مرگ و کودکان را کنار هم بیاورد، اما این کار را کرد. ریتا و آلفرد غریب‌ترین والدینی بودند که در ادبیات دیده بودم، اما چقدر ریتا را با تمام بی‌رحمی ظاهری‌اش درک می‌کردم. این‌که زنی نخواهد بچه‌دار شود یا به نقش مادرانگی تقلیل پیدا کند بسیار ملموس و قابل‌درک است. کمی مرا یاد فیلم «ضد مسیح» می‌انداخت و حالا نه به آن شدت، اما خواندنش با همان جنس اذیت شدن همراه بود انگار. و آلفرد، مثل خیلی از کاراکترهای مرد ایبسن که بلندپرواز اما توخالی‌اند، در نهایت فقط می‌خواست آسان‌ترین راه را برای جاودانگی برگزیند
اما موضوع دیگری هم که از روسمرسهلم انگار در آثار ایبسن تکرار می‌شود و شاید ریشه در دغدغه‌های شخصی خودش هم داشته ایده‌ی عشق افلاطونی (عشق بدون رابطه‌ی جنسی) است که مدام به شکل‌های مختلف در آثارش تکرار می‌شود و دلم می‌خواهد در این زمینه بیشتر بخوانم که چرا ایبسن رابطه‌ی جنسی را نشانه‌ی تنزل رتبه‌ی ژرفا و حقانیت رابطه می‌داند انگار.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.