یادداشت ࡅߺ߳ߊހߊ
دیروز
ایده کلی داستان برام باور پذیر نبود. اینکه اینا بعد از یه روز با هم بودن، صبر کنن و سالی یه بار همدیگه رو ببینن و هیچ شماره و.. هم از هم نگیرن. حداقل اگر چند سال باهم بودن و عشقشون پایدار تر شده بود شاید راحتتر میشد قبول کرد. به هر حال یه سال چیز کمی نیست و هزارتا اتفاق توش میفته! اینا هم بالاخره سنشون زیاد نبود و ممکن بود احساساتشون عوض بشه. حالا فرض کنیم اینا انقدر عاشق هم بودن که واسه هم صبر کردن(هرچند اگه اینطوری بود شاید اصلا نمیتونستن جدا شن)، این قبول، ولی در چنین حالتی و بعد از این چند سال، به نظرم پسره اگه انقد عاشقشه نباید با زنبرادرش به دختره خیانت میکرد، هرچند که بخاطر تسکین ناراحتی و مراقبت از بچه و.. باشه. اینم قابلباور هست ولی اصلا خوشم نمیاد جدیدا کتابا خیانت رو انقد عادی در نظر میگیرن و اون پسره هم خیلی آدم خوب و عاشقیه و دخترا بعد از یه مدت راحت برمیگردن و میپذیرنش! ولی انگیزه ای که پسره بهش داد و اینکه بعد فهمیدیم اون مقصر آتیشسوزی بوده و اون داستانو داشته واقعا جالب بود. نامه مادرش خیلی قشنگ بود. اون بخشایی که پسره داستانش رو تو کتابش نوشته بود رو هم دوست داشتم. به طور کلی نیمه دوم کتاب خیلی قوی تر بود. برای یه بار خوندن خوبه واقعا ولی نه درحد شاهکار عاشقانه ای ازش اسم میبرن!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.