یادداشت الهام قنبری
1404/5/25
بار سوم بود که *سهشنبهها با موری* را میخواندم. عجیب است… همان کتاب، اما با چشمهای دیگری آن را دیدم. گاهی آدم در مسیر رشد خودش آنقدر غرق میشود که متوجه تغییر زاویه نگاهش نمیشود، تا وقتی که یک تجربه آشنا را دوباره لمس میکند و میبیند چطور مفاهیم تازه از دل همان کلمات قدیمی بیرون میآید. برخلاف ماههای قبل که حداقل روزی پنجاه صفحه کتاب میخواندم، این بار مطالعهام کند پیش رفت.گاهی روزی یک صفحه،شرایط زندگی اجازه بلعیدن تند کلمات را نمیداد. اما شاید همین توقفها و مکثها باعث شد پیام کتاب عمیقتر در جانم بنشیند. موری میگفت: «هیچوقت دیر نیست.» این جمله، مثل نسیمی آرام به من یادآوری کرد که حتی اگر امروز، آخرین روز زندگیام باشد، هنوز میتوانم به الهامِ امروز بگویم: «از چیزهای زیادی دست بکش و راهی بهتر را انتخاب کن.» جایی در کتاب، پرسید: «شما مربی داشتید؟گر داشتید، خوشبختید.» با خودم فکر کردم شاید در زندگی بیشتر نقش همراه و راهنما را برای دیگران بازی کردهام تا شاگرد بودن. و امیدوارم اگر زمانی در میان نبودم، رد کوچکی از اثرم باقی مانده باشد. اما کاش شمسی پیدا کنم برای روزهای پایانی کاش فقط «سهشنبهها» با موری یا با هر انسانی که الهامبخش ماست نگذرد. کاش آدمها، آدمهای هر روز هفته باشند… که یادآوری کنند چطور میشود انسانیتر و زیباتر زیست.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.