یادداشت مصطفا جواهری
1403/8/18
{ یک جاهایی تنها کاری که از دستت برنمیآید غلط کردن است. } ماجرای من و این کتاب خیلی طولانی. خریدنش، در قفسه ماندنش، دوبار خواندنش و به دلیلی رهاکردنش و بالاخره تمام کردنش. امتیاز دادن به این کتاب به چند دلیل برایم سخت بود. نه فقط چون شاگرد نویسنده بودهام. که در مواجههٔ با این کتاب در تذبذب و دوگانگی بودم. خواندنش برایم شبیه خاراندن یک زخمِ رویهبسته بود. دوباره خون میافتاد ولی لذت داشت. ماجرای احمدِ قاتل، در جوار دیگر همبندیهای قاتلش. و رفتوبرگشتهای متعدد بین زندان و ذهن احمد. یک رمان سختخوان و گاه با توصیفاتی متعدد که میتواند مخاطب را خسته کند. محلولی از عشق، خیانت، الوهیت، ترس، یأس و امید. یک برزخ تمامعیار. و البته، معادلِ موسیقایی این کتاب برای من، قطعهٔ شاهکار «لطفا به بند اول سبابهات بگو» از حسین صفا و محسن چاوشی است. حتما همهپسند نیست.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.