یادداشت ‫حامد حمایت کار

و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد
        خواندن از سفر درونی انسان‌ها همیشه برایم بسیار جذاب بوده. انسان‌هایی که تلاش کرده‌اند و جرأتش را دارند به دیگران نشان دهند که در سفر‌های درونیشان چه گذشته، تا شاید دیگرانی از این تجربه‌ها استفاده کنند و برایشان مفید باشد.
حداقل خاصیتش این است که بدانی پیش از تو هم خیلی ها همان فکر‌ها را کرده اند و همان راه‌ها را رفته‌اند و تو تنها کسی نیستی که چنین فکر هایی به سرت زده، یا شاید بدانی که این نوع فکر و این نوع عمل فارغ از قضاوت خوب و بدیش چه سرانجامی را می‌تواند همراه داشته باشد.
انسان و سفر درونی او هر دو اینها را با هم دارد. جاهایی که نباید رفت و جاهایی که زیبا و دلرباست.
مهزاد الیاسی هم هر دوی اینها را برای من داشت. جاهایی به مسیرش افتخار می‌کنم و جاهایی از پیش می گفتم «نه نه این کار هم به آنی که می‌خواهی نمی‌رسد». آرزو می کردم کاش راه دیگری را امتحان کرده بود و ما را از سرانجام آن آگاه می‌کرد.
از اینکه می‌تواند سفر درونیش را به این زیبایی بیان کند غبطه می خوردم. این احساس را وقتی مثنوی می‌خوانم هم خیلی زیاد دارم. «چطور توانسته به این سادگی حرف‌های به این پیچیدگی را به دیگران منتقل کند». اوج زیبایی متن برایم توصیف صحنه‌ای بود که تنها درمیان دریا با مرکب ماهی نیمه‌جان مواجه می‌شود و هردو تصمیم می‌گیرند یک بار دیگر تسلیم نشوند و ادامه دهند. مرکب ماهی به دریا بر می‌گردد و مهزاد به خشکی. احساس می‌کردم من هم درون آب و پشت سرش ایستاده‌ام. نه می‌توانم حرفی بزنم و نه می‌توانم کاری کنم. فقط می‌توانم ساکت باشم و گریه کنم و صبر کنم ببینم چه تصمیمی می‌گیرد.
من به تو افتخار می‌کنم حتی اگر در جاهایی مخالفت باشم. 
به نظرم هیچ نقدی به این سفر درونی وارد نیست. نمی‌توانی به کسی بگویی چرا اینطور می‌بینی. فقط می‌توانی و به تو اجازه داده ببینی که چطور می‌بیند. چیزی که بسیار ما در جامعه‌کم داریم. بدون اینکه بدانیم دیگران چه می‌بینند، یا حتی بدون آنکه بدانیم چرا اینطور می‌بینند. اولین چیزی که به ذهنمان می‌رسد را به دیگری نسبت می‌دهیم و برایش نسخه می‌پیچیم.
روزهای همراهی کتاب را دوست داشتم و بسیار از آن لذت بردم.
      
578

67

(0/1000)

نظرات

توصیفات زیبایی از کتاب کردید👌🏻🌱 ترغیب شدم در آینده بخوانمش.

1