یادداشت هانیه

هانیه

هانیه

1403/6/25

        "لاشه. شقه شده. بی‌هوش. صف سلاخی. آبکشی."
با‌ خواندنِ اولین کلمات رمانِ "گوشت لطیف است"، خواننده متوجه می‌شود که آنچه در انتظارش است، چندان هم لطیف نیست.
این رمان، جامعه‌ای را به تصویر می‌کشد که در آن ویروسی تمام گوشت حیوانات را آلوده کرده و پس از ممنوعیت خوردن گوشت حیوانات، آدمخواری قانونی می‌شود. مارکوس (که بعد از خواندنِ چندین فصل از رمان، با نام او آشنا می‌شویم)، در کارخانه فرآوری محلی کار می‌کند و شغل او سلاخی انسانهاست، اگرچه دیگر کسی آنها را چنین نمی‌نامد. پدر او پیش از شیوع ویروس، کارخانه‌ی پرورش خوک داشت؛ اما حالا مارکوس، آن را به کارخانه‌ی پرورش انسان تغییر داده است. و این درحالیست که فرزند مارکوس مرده، همسرش او را ترک کرده و پدرش دچار آلزایمر شده است. مارکوس سعی می‌کند به اعداد، محموله ها، پردازش ها پایبند باشد تا در این شرایط، کمتر گرفتار عذاب وجوان شود. سپس یک روز به او هدیه‌ای داده شد: یک نمونه‌ی زنده با بهترین کیفیت. و این اتفاق مارکوس را بر سر دوراهی قرار می‌دهد... 
سوالی که بعد از خواندنِ این رمان برای هرکس پیش می‌آید این است که اگر قرار باشد بین آدم‌خواری و مرگ، یکی را انتخاب کنید، کدام را ترجیح می‌دهید؟
این کتاب، برنده‌ی جایزه‌ی پرمیو کلارین آرژانتین در سال ٢٠١٧ و برنده‌ی جایزه‌ی بهترین نویسنده‌ی زن در ژانر ترسناک در سال ٢٠٢٠ شده است.
      
18

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.