یادداشت رعنا حشمتی

گاوخونی
        گاو خونی از عجیب‌ترین کتاب‌هایی بود که تابه‌حال خوانده‌ام. اول که می‌خوانی‌اش، تحت تاثیر نثر و فرم عجیبش و در عین حال بی‌نهایت ساده‌اش قرار می‌گیری. بعد، کمی سرچ می‌کنی و می‌بینی نه... مثکه فقط همین نیست. هزاران لایهٔ پنهان داره که اون زیر قایم شدن! و بعد از تموم شدنش تصمیم می‌گیری که دوباره بخونیش بلکه به این مسائل این‌بار توجه کنی.
خلاصه اینکه کلی تحلیل روانکاوانه از داستان خوندم، که گرچه نمی‌دونم قصد و هدف نویسنده بوده‌اند یا نه، اما بی‌نهایت جذاب بودن.
خلاصهٔ کوتاهی از این نمادها و تحلیل‌ها به این صورته:
مسئلهٔ اصلی خود زاینده‌رود و گاوخونی هستن. که آب، در اساطیر ایران و جهان نماد باروری است و متصل به زن. و گاوخونی رحمی که منشا همه چیزه. همونطور که پدر میگه: «همه‌ی زندگیِ ما تو این باتلاقه. هست و نیستِ ما، دار و ندار ما،‌ ریخته این تو. اون وقت تو می‌گی برگردیم؟» و ما می‌بینیم که رابطهٔ پدر با زاینده‌رود خوبه و براش یادآور همون زن لهستانیه، اما راوی فقط توی خواب‌هاش آب‌تنی می‌کنه...
مسئلهٔ بعدی، که بی‌ربط به قبلی هم نیست، رابطه راوی با پدرشه که یادآور عقدهٔ ادیپه. و حتی به وضوح جایی از داستان می‌گه که:‌ «آرزوی من این بود که پدرم می‌مُرد. و حالا که مرده بود، هیچ آرزویی نداشتم.» و صمیمیتی که راوی هیچ‌وقت با مادرش، یا حتی زنش به دست نیاورد.
آقای گلچین هم از آن مسائل عجیب و حل نشدنی در ذهنم بود. کسی که بود و نبودش مرز بین خیال و واقعیت بود.
باید باز هم بخوانمش تا بتونم نظری بدم.
      
5

28

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.