یادداشت عطیه عیاردولابی
1403/6/15
اون روزی که تو رویداد بهخوان حضوری شرکت کردیم یکی از اعضا درباره اینکتاب حرف زد. اون لحظه بحث جاودانگی بود. اینکه بشر همیشه دنبال جاودانگی یا حداقل طولانیتر کردن عمرشه. و اینکه اگر جاودانه بودیم چقدر زندگی بیمعنی و بیهدف میشد. بعد بحث کشیده شد به اینکه جاودانگی فقط جسم نیست و گاهی یاد و نام آدم هم بمونه خودش جاودانگیه. بعد یکی علیه این گفته هم یه کارت رو کرد که اگه همه اون افرادی که یه متوفی رو میشناسن از دنیا برن، جاودانگی اون هم از بین میره؛ در واقع هر کاری تو این دنیای دنی بکنیم، باز تهش نیستی و نابودی و فراموشیه. شاهد مثالش هم همین کتاب بود که شخصیتش نقاشی بوده متوسط ولی برگها رو خوب نقاشی میکرده و این برگ سر از موزه درمیاره اما بعد موزه میسوزه و همه به مرور نقاش رو فراموش میکنن. اما... به نظرم این برداشت درست نبود. اتفاقا این کتاب برای همون جاودانگیه. اما نه اون جاودانگی که ما تصور میکنیم. بلکه کاملا اشاره به اون جاودانگی واقعی و نهایی داره اما در دنیایی به غیر از این دنیای زمینی و فانی ما. نقاش داستان هدفی داشته اما به خاطر مشغولیات و گرفتاریهای زندگی و همچنین مشکلات مهارتی خودش نمیتونسته به هدفش برسه. در نهایت هم زندگی رو بدون تکمیل هدفش ترک میکنه در حالی که آمادگی هم نداشته و کاملا دست خالی میره به سفر نهایی. اما چون در زندگی شخص مهربونی بوده و سعی کرده همیشه دستیار و کمک بقیه باشه بهش سخت نمیگیرن که چرا هدف زندگیش رو به سرانجام نرسونده. به جایی خوب و راحت میفرستنش و در شرایطی که تنها یادگارش در دنیای زمینی سوخته و از بین رفته، اون بدون اینکه براش اهمیتی داشته باشه در دنیای دیگر حال و احوال خوبی داره. جاودانگی چی میتونه باشه جز این؟ اما حالا روی دیگه حرفم. خیلی عجیبه که من بهترین داستانها و فیلمهای عمرم درباره دنیای پس از مرگ رو تو کتابها و فیلمهای کسانی دیدم که داعیه مذهب و خدا له اون صورتی که برای ما جا انداختن ندارن. همین کتاب تالکین یا سرود کریسمس دیکنز یا فیلم "چه رویاهایی میآیند" با بازی رابین ویلیامز عزیز مواردی هستن که موقع فکر کردن به جهان پس از مرگ نمیترسم. برعکس اونچه که تو گفتار معمول از قرائتهای ظاهرا دینی میشنویم. برداشت شخصیم اینه به خاطر همین قرائتها و چیزهای ترسناکی که از شب اول قبر و برزخ و فلان میگن، نویسنده ایرانی اگه بخواد شخصی رو در دنیای پس از مرگش نشون بده انقدر دست و پاش بستهاس که کلا عطاش رو به لقاش میبخشه. اما اونهایی که قید و بند مذهب ندارن میتونن خیلی راحت تصورات و دنیای خودشون رو نشون بدن. امیدوارم سوءتفاهم نشه. این حرفم زیر سوال بردن مذهب و دین نیست. بلکه میخوام بگم انگار بعضی قرائتها و روایتها باعث شده ما از واقعیت و نرمی و خوبی و مهربانی و لبخند خدا دور بشیم. و چه خوبه گاهی این مهربونی رو در خلال سخن بقیه بازیابی میکنیم و دلمون گرم میشه. ***** من اگه بخوام درباره این جزغِله کتاب بنویسم حالا حالاها حرف دارم ولی خب مطالبیه که حتما خیلی از کتابخوانها به ذهن خودشون هم میرسه و تکرار مکرراته. فقط اینو بگم و برم: دمت گرم آقا تالکین.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.