یادداشت مرتضی اسکویی

        پاییز فصل آخر سال است.
کتابی که خیلی عالی شروع شد، متوسط ادامه پیدا کرد و فاجعه بود پایانش.
کل حرف و موضوع رو میشد تو یه قسمت از همشری داستان منتشر کرد. مابقیش روده درازی بود.
فصل آخر انقدر نویسنده فلش بک میزنه و برمیگرده که سرگیجه میگیرین
از اون گذشته، وسط یه پاراگراف که داره یه داستان میگه، تو همون پاراگراف فلش بک میزنه. اگه این یه تکنیکه تو نویسندگی، که اصلا در نیومده، اگرم ابداع شخصیه که بازم درنیومده.
اون قسمتهایی هم که تو یه پاراگراف فلش بک نمیزنه،  انقد بین فصل‌ها جابجا میشه، که شما یه لحظه حتی فک میکنید سوتی داده و فصل اول که تابستانه چرا این رفت تو زمستان. مثل فوتبالیستا که یه فلش بک ۳ هفته طول میکشید
حقیقتش خیلی زیاد تعجب کردم از  به چاپ ۶۲ رسیدن این کتاب. هیچ چی نداشت کتاب واقعا.  و اگر من میدونستم که این کتاب جایزه جلال برده نزدیکش نمیشدم.
جمله بندی و نگارش رو هم که نگم براتون
نمونه عینی جمله کتاب:
قشنگ‌اند. گیرم دهانم باز نشده بگویم.
(یا خدا، این چه جمله‌ایه)  سرگیجه‌ای که الان بهتون دست داد رو چند برابر کنید و ببینید کسی که تو قصه است  و کتابو خونده و متوجه نمیشه، چه حس بدی داره
      
6

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.