یادداشت سعید بیگی

تابستان قوها
        چند روز پیش؛ عصر که به خانه برگشتم و نت گوشی را روشن کردم؛ پیام نرم‌افزار طاقچه را بالای صفحۀ گوشی دیدم که گفت؛ تابستان قوها رایگان! ... و من پیش از اینکه بتوانم آن را دقیق ببینم، ناگهان مثل بقیۀ اعلانات بالای گوشی حذفش کردم.
بعد اسم کتاب را در طاقچه جستجو کردم و دیدم که نسخۀ صوتی این داستان رایگان است. تصمیم گرفتم، بخشی از آن را بشنوم و البته تا آخر ماجرا رفتم.
شاید این دومین یا سومین داستان صوتی باشد که گوش می‌دهم؛ چون موقع شنیدن داستان ناخودآگاه به خواب می‌روم، ترجیح می‌دهم متن داستان را بخوانم تا خوابم نَبَرَد. دلیلش شاید به دوران کودکی‌ام بازگردد که با شنیدن قصه به خواب می‌رفتم. بگذریم.

داستان «تابستان قوها» در بارۀ یک خانواده است که مادرشان از دنیا رفته و دو دختر و یک پسر با عمه‌شان در ویلایی کنار یک جنگل و دریاچه زندگی می‌کنند. 
پدر خانواده در شهری دیگر کار می‌کند و گاهی اوقات آخر هفته‌ها به خانه می‌آید. او که پس از فوت همسرش ساکت و افسرده شده، با هیچ کدام از بچه‌ها صحبت نمی‌کند و سرزندگی‌اش را از دست داده است.
دختر بزرگ کار می‌کند و دختر کوچک به مدرسه می‌رود و ظاهرا در بحران بلوغ به سر می‌برد. 
پسر خانواده در سه سالگی دو بار بیمار شده و در اثر بیماری مغزش آسیب دیده و ظاهرا مبتلا به اوتیسم شده است و از شلوغی و سر و صدا بیزار است.
یک روز عصر دختر بزرگ و نامزدش به دریاچه می‌روند تا قوها را تماشا کنند. عمه از دختر کوچک می‌خواهد، برادرش را با خود به تماشای قوهای دریاچه ببرد. 
پسر که از سکوت و آرامش دریاچه و حرکت آرام قوهای زیبا روی آب خیلی خوشش آمده، شب هنگام برای دیدن قوها از خانه خارج شده و در جنگل و دره گم می‌شود.
خانواده، همسایگان و پلیس در جستجوی پسر هستند و دختر کوچک با همکلاسی‌اش او را در دره می‌یابند و به خانه باز می‌گردانند.
کتاب در 154 صفحه و در نشر افق با ترجمۀ خانم پروین علی‌پور به چاپ رسیده است.

* دختر کوچک که اسمش سارا است، در اوج بحران بلوغ قرار دارد و تازه قد کشیده و فکر می کند پاهایش قلمی و درازند و کف پا و کفشش بسیار بزرگ است.
رنگ کفشش هم زشت است و دماغش عقابی شکل و غیرقابل تحمل است. 
هیچ دلخوشی ندارد و از تمام اعضای خانواده، به ویژه پدر و اطرافیانی که به او هیچ توجهی ندارند؛ متنفر است.
این رفتارهای عجیب و غریب و پرهیجان و نامطمئنی که سارا در پیش گرفته است، بخشی از دردسرها و گرفتاری‌های دوران بلوغ است که همه از سر می‌گذرانند و بخش‌هایی از آنها برای همۀ ما آشناست.
نویسنده به صورت غیرمستقیم می‌گوید، همانطور که قوها در آسمان زشت و بدترکیب به نظر می‌رسند و در دریاچه زیبا و چشم نوازند؛ دختران تازه بالغ نیز ممکن است، در عین اینکه زشت و بدترکیب به نظر می‌رسند، اما در واقع زیبا باشند و مورد توجه کسی قرارگیرند. 
به قول معروف: «عَلَف باید به دهان بُزی شیرین بیاید!»

به هر روی؛ «تابستان قوها» داستانی ساده، اما خواندنی و شنیدنی است و شما را به خواندن آن دعوت می‌کنم.
شاید به دوران بلوغ خود سفری کردید و از یادآوری خاطرات و ماجراهای آن روزگارتان کیف کردید و لذت بردید.
من که کتاب را به همین دلیل خواندم و دوستش داشتم، شما را نمی‌دانم!
      
22

38

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.