یادداشت محمد فائزی فرد

        داستان روند خوبی داشت.
ابتدای کتاب ضرب‌آهنگ کندی داشت اما هر قدر که به نیمه‌های کتاب نزدیک می‌شدیم تنش در داستان بالا می‌گرفت و ریتم داستان هم سریع تر می‌شد. به‌طوری که دیگه سخت می‌شد کتاب رو زمین گذاشت.
اما داستان یک ایرادی اساسی داشت و اون هم پتانسیل‌ها و گره‌هایی بود که به مخاطب نشون داده شد اما داستان ازشون استفاده‌ای نکرد.
(دو خط بعدی، بخشی از داستان رو لو می‌ده.)
مثال واضحش چشم‌های به‌دنبالِ شروه بود. داستان تأکید زیادی هم بهش داشت اما ازش استفاده نکرد. حتی این ماجرا رو تا داخل نخلستان پیش کشید اما باز هم ازش بهره‌ای نبرد.

مورد بعدی شاید شخصیت محوری داستان بود. داستانی با این حجم سخته که دو شخصیت رو محور قرار بده و هر جایی از داستان روی یکی از این‌ها سوار شه. شروه است که داستان رو پیش می‌بره، شخصیت مرد درواقع محرک داستان شروه است نه بیشتر. به همین خاطر شاید اگر تمام داستان روی شروه متمرکز می‌شد فضا و حجم لازم برای پرداخت درست و کامل ابعاد مختلف قصه‌اش هم فراهم می‌شد.

با وجود همه‌ی این موارد، اما پایان داستان چنان پایان دراماتیک و قدرتمندیه که نمی‌شه نسبت به داستان بی‌توجه موند و اون رو کاری صرفاً متوسط قلمداد کرد. دو صفحه‌ی آخر داستان شاید یکی از بهترین دو صفحه‌های پایانی داستان فارسی باشه.
      
7

16

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.