یادداشت پریسا

پریسا

پریسا

دیروز

        "سمفونی مردگان" رو که خوندم، انگار یه بادوم تلخ خوردم وسط یه مشت بادوم شیرین. تلخی‌ش فقط همون لحظه نبود، تا ساعت‌ها، حتی روزها بعد، مزه‌ش تو دهنم مونده بود. قصه، قصه‌ی آدم‌هایی‌ه که انگار از اول محکوم به نابودی بودن؛ بی‌صدا، آروم، ولی عمیق و دردناک.
تلخی این کتاب از اون تلخی‌هایی نیست که رد میشه و میره. می‌مونه. لایه‌لایه می‌ره زیر پوستت. همه چیزش، از فضای سرد و خفه‌ی اردبیل گرفته تا سرنوشت تلخ شخصیت‌ها، با آدم حرف می‌زنه… ولی نه با صدا، با سکوت.
"سمفونی مردگان" نه فقط یه داستان، بلکه یه قطعه موسیقی‌ه؛ اما نه از اونایی که آرومت کنه، از اونایی که دل‌تو می‌لرزونه. مثل یه آکورد اشتباهی که تا ته روحت می‌ره و نمی‌ذاره فراموشت شه.
اگه دلت یه داستان خوش‌آخر می‌خواد، دور این کتاب رو خط بکش. ولی اگه می‌خوای یه بار تلخی واقعی رو بچشی، یه تلخی ناب، از جنس زندگی، این کتابو بخون.


      
162

11

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.