یادداشت رزیِ رادیو سکوت ؛

        چی بگم آقا؟ چی بگم از جوهر قلم‌هایی که خشک شدن، نه یکی، نه دوتا، که چهار قلم خشکیدن و خط نکشیدن از غمِ سوزناکِ بال‌های بر زمین آکنده‌ی شما آقا جانم. سرور ادب. نور چشمیِ سکینه. آرامشِ قلبِ بی‌قرار حسین. حالا که شما رفتین، چه کسی قرارِ بی‌قراریِ آقا بشه آقای ادب؟ سقای زندگیِ آب؟ این چه توهمی‌ست؟ آنچه شما داشتین، آن مشکی که شما باهاش قلب‌هارو آبیاری می‌کنین، خودِ زندگی و عشقِ ای برادرِ حسین. آقای ابلفضل. روزنه‌ی نورِ امید توی تاریکی. پتوی پیچیده دور شانه‌ها توی سرمای بهمن‌ماه. لب‌های خشکِ نرسیده به آب و اما، دست‌های تر شده با آب. ای امیدِ بچه‌ها. قهرمانِ فداکارِ داستان‌ها. به قولِ بی‌بی زینب؛ آقای عباس شما بیا، بچه‌ها آب نمی‌خوان خود شما رو می‌خوان، عمو رومی‌خوان ... الهی تمام آب‌های دنیا قربونیِ شما بشن آخه .

پ.ن: [متن بنده بسیار ناچیزه و کم‌ارزش و ضعیف، چون به صورت بداهه نوشته شد و برای همین هم ادبی نیست.]

 درمورد این کتاب زیبا که بوی خاکِ تربتِ کربلارو می‌داد؛ نمی‌دونم واقعا چی باید بگم. کلمه کم میارم براش. برای توصیفش، برای توصیف این قلم که خوش درخشید. خوش به حالِ شما آقای شجاعی که نگاه اهل بیت به قلمتون بود.

عاشق نیمه‌ی اول کتاب بودم، اون جملاتِ لرزه انداز و اشک‌نشان توی چشم‌ها. اون ادب و اون بال‌های سفیدِ پرپر شده. اما نیمه‌ی دوم کتاب به اندازه نیمه‌ی اول قوی نبود، نیمه‌ی اول به قوتِ خود کلمه‌ی فوق‌العاده، فوق‌العاده بود. واقعا فوق‌العاده. به دل می‌شست و قلب رو می‌لرزوند، اما نیمه‌ی دوم ضعیف شد و نه اونطور که باید و شاید به دل ننشست. 

اما مسلمه که کتاب عالی بود، و چقدر خوشحالم که رو به افزایشه کتاب‌هایی که درباره زندگی زیبا و پر نورِ اهل بیت و امامان، به صورت رمان‌طور و نه خیلی سنگین نوشته میشن. مثلِ حیدر، پدر پسر و عشق و سقای آب و ادب. واقعا امیدوارکننده‌ست. بنویسید لطفا، لطفا بنویسید.

لطفا باز بنویسید آقای شجاعی، مثلِ این کتاب قوی بنویسید. مستعد و "لرزاننده‌ی قلب" بنویسید. کتاب شما باعث شد من هم بخوام بنویسم. چه بسا سعادت و شجاعتِ نوشتن از امامان و اهلِ بیت و ایرانم  نسیب این دست و قلبِ حقیر بشه، یه روزی و یه جایی ..
      
16

3

(0/1000)

نظرات

Aylin𖧧

Aylin𖧧

3 روز پیش

چه قشنگ نوشتید :))🤍🌱

0